کلمه جو
صفحه اصلی

دغا


مترادف دغا : دغل، نادرست، ناراست، تغابن، حیله، غدر، فریب، فسون، محیل، مکر، نیرنگ، حرامزاده، تقلبی، شهروا، ناسره، خاشاک، خس

فارسی به انگلیسی

deceit, deceitful, base, deceit(ful person)

deceit(ful person), deceitful, base


مترادف و متضاد

دغل، نادرست، ناراست


تغابن، حیله، غدر، فریب، فسون، محیل، مکر، نیرنگ


حرامزاده


تقلبی، شهروا، ناسره


خاشاک، خس


۱. دغل، نادرست، ناراست
۲. تغابن، حیله، غدر، فریب، فسون، محیل، مکر، نیرنگ
۳. حرامزاده
۴. تقلبی، شهروا، ناسره
۵. خاشاک، خس


فرهنگ فارسی

ناراست، نادرست، دغل، سیم وزرقلب ناسره
( صفت ) ۱ - ناراست نادرست دغل معیوب . ۲ - حرامزاده . ۳ - سیم ناسره زرقلب پول تقلبی . ۴ - ( اسم ) غدر مکر فریب . ۵ - لای و دردی هر چیز . ۶ - خس و خاشاک .

فرهنگ معین

(دَ ) (ص . ) ۱ - ناراست ، نادرست . ۲ - سیم و زر ناخالص . ۳ - دغل .

لغت نامه دهخدا

دغا. [ دَ ] ( ص ) مردم ناراست و دغل و عیب دار و حرامزاده. ( برهان ). مجازاً، فریبنده و مردم ناراست. و در اغلب معانی با دغل مترادف است و با لفظ خوردن و کردن مستعمل است. ( از آنندراج ). ناراست. ( شرفنامه منیری ). دغل و ناراست. ( صحاح الفرس ). مکار. جلب :
نبود چاره حسودان دغا را ز حسد
حسد آن است که هرگز نپذیرد درمان.
فرخی.
هر چه به عالم دغا و مسخره بوده ست
از حد فرغانه تا به غزنی و قزدار.
نجیبی.
منه دل این عروس بی وفا را
خس شوهرکش دون دغا را.
ناصرخسرو.
بدین مملکت غره مشوید که دنیا حریف دغا است. ( قصص الانبیاء ص 341 ).
در قمره زمانه فتادی به دستخون
وامال کعبتین که حریف است بس دغا.
خاقانی.
مثل زد گرگ چون روبه دغابود
طلب من کردم و روزی ترا بود.
نظامی.
صدق و گرمی خود شعار اولیاست
باز بیشرمی پناه هر دغاست.
مولوی.
گوسفندی برد این گرگ دغا از گلّه
گوسفندان دگر خیره بر او می نگرند.
سعدی.
سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق تست
دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد.
سعدی.
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم.
حافظ.
جان میرسد هر دم به لب دانی که بازی نیست این
هر ناز دستوری مده چشم دغا را هر زمان.
امیر خسرو ( از آنندراج ).
|| آنکه دغلی کند در قمار. ناراست در قمار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
جان همی بازم با چرخ و همی کژ رندم
هیچکس داند کاین چرخ حریفی چه دغاست.
مسعودسعد.
نقش فلک چو می نگری پاکباز شو
زیرا که مهره دزد و حریفی است بس دغا.
سراج الدین قمری.
درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را
کاندر او تا اوست خصل بی دغائی برنخاست.
خاقانی.
رسته دهر و فلک ، دیده و نشناخته
رایج این را دغل ، بازی آن را دغا.
خاقانی.
دغا در سه و چار بینی نه در یک
من و نقش یک کز دغا می گریزم.
خاقانی.
دغا در سه شش بیش بینی ز یاران
چو یک نقش خواهی دغائی نیابی.
خاقانی.
بر رقعه زمانه قماری نباختم
کو را به هر دو نقش دغائی نیافتم.

دغا. [ دَ ] (ص ) مردم ناراست و دغل و عیب دار و حرامزاده . (برهان ). مجازاً، فریبنده و مردم ناراست . و در اغلب معانی با دغل مترادف است و با لفظ خوردن و کردن مستعمل است . (از آنندراج ). ناراست . (شرفنامه ٔ منیری ). دغل و ناراست . (صحاح الفرس ). مکار. جلب :
نبود چاره حسودان دغا را ز حسد
حسد آن است که هرگز نپذیرد درمان .

فرخی .


هر چه به عالم دغا و مسخره بوده ست
از حد فرغانه تا به غزنی و قزدار.

نجیبی .


منه دل این عروس بی وفا را
خس شوهرکش دون دغا را.

ناصرخسرو.


بدین مملکت غره مشوید که دنیا حریف دغا است . (قصص الانبیاء ص 341).
در قمره ٔ زمانه فتادی به دستخون
وامال کعبتین که حریف است بس دغا.

خاقانی .


مثل زد گرگ چون روبه دغابود
طلب من کردم و روزی ترا بود.

نظامی .


صدق و گرمی خود شعار اولیاست
باز بیشرمی پناه هر دغاست .

مولوی .


گوسفندی برد این گرگ دغا از گلّه
گوسفندان دگر خیره بر او می نگرند.

سعدی .


سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق تست
دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد.

سعدی .


جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم .

حافظ.


جان میرسد هر دم به لب دانی که بازی نیست این
هر ناز دستوری مده چشم دغا را هر زمان .

امیر خسرو (از آنندراج ).


|| آنکه دغلی کند در قمار. ناراست در قمار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
جان همی بازم با چرخ و همی کژ رندم
هیچکس داند کاین چرخ حریفی چه دغاست .

مسعودسعد.


نقش فلک چو می نگری پاکباز شو
زیرا که مهره دزد و حریفی است بس دغا.

سراج الدین قمری .


درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را
کاندر او تا اوست خصل بی دغائی برنخاست .

خاقانی .


رسته ٔ دهر و فلک ، دیده و نشناخته
رایج این را دغل ، بازی آن را دغا.

خاقانی .


دغا در سه و چار بینی نه در یک
من و نقش یک کز دغا می گریزم .

خاقانی .


دغا در سه شش بیش بینی ز یاران
چو یک نقش خواهی دغائی نیابی .

خاقانی .


بر رقعه ٔ زمانه قماری نباختم
کو را به هر دو نقش دغائی نیافتم .

خاقانی .


فغان که با همه کس غائبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد.

حافظ.


|| فریبکار در عشق . فریبنده در عشق . ناراست در عشق :
ابروکمانی نازک میانی
نامهربانی شنگی دغائی .

عبید زاکانی .


|| قحبه . بدکاره . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه که هر زن دغا و لاده بود
شیر نر هست و شیر ماده بود.

اوحدی .


|| (اِ) مکر و حیله . (آنندراج ). فریب و ناراستی . (شرفنامه ٔ منیری ). غدر و گولی و خیانت و فریب و مکر. (ناظم الاطباء) :
تن تو زرق و دغا داند بسیار بکوش
تا به یک سو نکشدْت از ره دین زرق و دغاش .

ناصرخسرو.


چرخ گر میزند ورا قمری
هر چه باشد همه دغا باشد.

مسعودسعد.


ایا سپهرنوالی که پیش صدق سخات
سخای ابر دروغ و نوال بحر دغاست .

انوری .


|| دعوی بی دلیل . اشتلم .سفسطه . جِر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || سیم ناسره و زر قلب . || خس و خاشاک . (برهان ) :
مردم نبود صورت مردم حکمااند
دیگر خس و خارند و قماشات دغااند.

ناصرخسرو.


|| لای و دُردی هر چیز. (برهان ).

فرهنگ عمید

۱. مکار، دغل.
۲. ویژگی سیم و زر قلب و ناسره.
۳. (اسم ) مکر، فریب: کس نداند مکرِِ او اِلا خدا / در خدا بگریز و وارَه زآن دغا (مولوی: ۸۶۶ ).

جدول کلمات

فریب

پیشنهاد کاربران

دغا زدن : فریبکاری کردن و زر قلب زدن ، بالکنایه فریفتن و فریفته شدن.
با جهان کوش تا دغا نزنی
خیمه در کام اژدها نزنی
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۲۶.




کلمات دیگر: