مترادف روشن بین : تیزبین، تیزچشم، روشن ضمیر، عاقبت نگر، مال اندیش
روشن بین
مترادف روشن بین : تیزبین، تیزچشم، روشن ضمیر، عاقبت نگر، مال اندیش
فارسی به انگلیسی
clear-sighted
clearheaded, clearsighted, lucid
فارسی به عربی
عراف
مترادف و متضاد
تند، نوک تیز، حاد، بحرانی، تیز، حساس، زیرک، تیزرو، زیر، روشن بین، تیز نظر، شدید، تیز
روشن بین
روشن بین، نفوذ پذیر، راه دهنده
روشن بین، بصیر
تیزبین، تیزچشم، روشنضمیر، عاقبتنگر، مالاندیش
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بینا دانا . ۲ - روشنفکر.
بینا، دانا
بینا، دانا
فرهنگ معین
(رَ شَ )(ص فا. )۱ - دانا. ۲ - روشنفکر.
لغت نامه دهخدا
روشن بین.[ رَ / رُو ش َ ] ( نف مرکب ) بینا. دانا. ( فرهنگ فارسی معین ). پاک نظر و بینا. ( ناظم الاطباء ) :
اشعار زهد و پند بسی گفته ست
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
هیچ نارامید این خاطر روشن بین.
هرآنکه دید ببیند بچشم روشن بین.
که هست رای ترا بنده آفتاب مبین.
زیردستان را سخن گفتن نشاید جز بلین.
دولت آنرا توتیای چشم روشن بین کند.
اشعار زهد و پند بسی گفته ست
آن تیره چشم شاعر روشن بین.
ناصرخسرو.
در دلم تا بسحرگاه شب دوشین هیچ نارامید این خاطر روشن بین.
ناصرخسرو.
مبارزی که مر او را بروز بار و مصاف هرآنکه دید ببیند بچشم روشن بین.
سوزنی.
تو آفتاب مبینی برای روشن بین که هست رای ترا بنده آفتاب مبین.
سوزنی.
مصلحت بود اختیاررای روشن بین اوزیردستان را سخن گفتن نشاید جز بلین.
سعدی.
هر غباری کز سم اسپش بگردون بر شوددولت آنرا توتیای چشم روشن بین کند.
؟ ( از آنندراج ).
|| روشنفکر. ( فرهنگ فارسی معین ).فرهنگ عمید
بینا، دانا، هوشیار.
گویش مازنی
/rooshen bayyen/ روشن شدن - درخشیدن
۱روشن شدن ۲درخشیدن
پیشنهاد کاربران
بصیر
بصیر، تیزبین، تیزچشم، روشن ضمیر، عاقبت نگر، مال اندیش
کلمات دیگر: