کلمه جو
صفحه اصلی

شبر


مترادف شبر : وجب، وژه

فارسی به انگلیسی

span

فرهنگ اسم ها

اسم: شبر (پسر) (عربی) (تلفظ: šabar) (فارسی: شَبَر) (انگلیسی: shabar)
معنی: بخشش، خیر، نیکی

(تلفظ: šabar) عطیه ، بخشش ، خیر ، نیکی .


مترادف و متضاد

وجب، وژه


فرهنگ فارسی

وجب، اندازه ازسرانگشت ابهام تاانگشت کوچک
( اسم ) وجب به دست جمع : اشبار .
در نزد ابریشم بافان بمعنی تیغه مربع شکل کوچکی است سوراخ سوراخ و از آن سوراخها نخها میگذرد و با آن نوار پهنی را می بافند .

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - حق نکاح ، مهر، دست پیمان ، کابین . ۲ - زواج ، نکاح .
(شَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - عطیه ، بخشش . ۲ - خیر، نیکی .
(ش ) [ ع . ] (اِ. ) وجب .
(شَ بَّ ) [ ع . ] (اِ. ) حضرت امام حسن (ع ).

(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حق نکاح ، مهر، دست پیمان ، کابین . 2 - زواج ، نکاح .


(شَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - عطیه ، بخشش . 2 - خیر، نیکی .


(ش ) [ ع . ] (اِ.) وجب .


(شَ بَّ) [ ع . ] (اِ.) حضرت امام حسن (ع ).


لغت نامه دهخدا

شبر. [ ش َ / ش ِ ب َ ] (اِخ ) ابن صعفوق بن زرارة الدارمی التمیمی . صحابی است . (از تاج العروس ).


شبر. [ ش َ ب َ ] (اِ) شعله ٔ آتش را گویند. (برهان ).


شبر. [ ش َ ] ( ع مص ) پیمودن جامه به وجب. ( از قاموس ). به دست پیمودن جامه. ( منتهی الارب ). مأخوذ از شِبر به معنی وجب است همانطور که ذرع از ذراع مأخوذ است. ( از اقرب الموارد ). || شخصی که کاری را انجام میدهد و تاب و توان آن را ندارد میگویند: «من لک بأن تشبر البسیطة؛ ترا چه که کره خاک را وجب کنی ». ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || به درازا بریدن. ( از شرح قاموس )( منتهی الارب ). || بخشیدن. ( شرح قاموس ). مال به کسی دادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به کسی شمشیر دادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شَبَر. || گشنی کردن فحل. ( منتهی الارب ). جستن شتر نر بر ماده. ( شرح قاموس ). || به کرا دادن گشن را به جهت گشنی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). و در حدیث آمده است : نهی عن الشبر. ( از قاموس ). || خواهانی نمودن چیزی را. ( منتهی الارب ). || آرمیدن با زن. ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). از این جهت آن را آرمیدن گویند که در آن عطایی است. ( از تاج العروس ).

شبر. [ ش َ ] ( ع اِ ) حق نکاح از قبیل مهر. ( شرح قاموس ). حق نکاح و دست پیمان. ( منتهی الارب ). حق نکاح. ( لسان العرب ). مهر. ( از اقرب الموارد ). یقال : تزوجها ولم یعط شبرها؛ او را تزویج نمود و نداد مهر او را. ( از اقرب الموارد ). و منه دعاء النبی ( ص ) : لعلی و فاطمة جمع اﷲ شملکما و بارک فی شبرکما. ( منتهی الارب ). || مزد گشن. ( منتهی الارب ). اجرت جستن شتر نر بر ماده. و منه : نهی عن شبر الجمل. ( ازذیل اقرب الموارد ). || آب گشن. ( منتهی الارب ). || زندگانی. ( منتهی الارب ). عمر. ( از اقرب الموارد ). عمر . یقال : قصر اﷲ شبرک ؛ خدا عمر تو را کوتاه کند. ( از تاج العروس ). || قد یقال : ما اطول شبره ؛ چه بلنداست قامت او. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).

شبر. [ ش َ ب َ ] ( اِ ) شعله آتش را گویند. ( برهان ).

شبر. [ ش ِ ] ( اِخ ) نام شمربن ذی الجوشن است لعنةاﷲ علیه. ( برهان ). مصحف شمر است.

شبر. [ ش َ ب َ ] ( ع مص ) تکبر کردن. ( از اقرب الموارد ). شبر شبراً؛ فیرید و تکبر کرد. ( منتهی الارب ).

شبر. [ ش َ ب َ ] ( ع اِ ) به سکون «با» مصدر است و با حرکت «باء» اسم است و بعضی برآنند که شَبر و شَبَر به یک معنی اند چون : قَدر و قَدَر. ( از تاج العروس ). بخشش و خیر. ( شرح قاموس ). عطیه. خیر و نیکویی. ( منتهی الارب ). عطیه و خیر. ( از اقرب الموارد ). || اجسام و قوای انسانی. ( شرح قاموس ) ( تاج العروس ). اجسام و قوا. ( منتهی الارب ). اجسام و بعضی قوا را گفته اند. ( از اقرب الموارد ). || چیزی است از عطیه و خیر و حسنة و صدقه که نصاری یکدیگر را میفرستند مانند قربانی یا قربانی بعینه. ( شرح قاموس ). آنچه بدان تقرب خدا جویند. ( از تاج العروس ). آنچه ترسایان یکی مر دیگری را فرستد و فراگیرد مانند قربان یا همان قربان است. ( منتهی الارب ). عطیه ای که نصاری یکدیگر را دهند و بدان تقرب می جویند. ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) انجیل. ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ).

شبر. [ ش َ ] (اِخ ) ابن شبر تابعی و از اصحاب عمربن خطاب بوده است . (از تاج العروس ).


شبر. [ ش َ ] (اِخ ) ابی علقمه . تابعی است . (از تاج العروس ).


شبر. [ ش َ ] (اِخ ) الدارمی . جد است مر لهنادبن السری بن یحیی را. (از تاج العروس ).


شبر. [ ش َ ] (ع اِ) حق نکاح از قبیل مهر. (شرح قاموس ). حق نکاح و دست پیمان . (منتهی الارب ). حق نکاح . (لسان العرب ). مهر. (از اقرب الموارد). یقال : تزوجها ولم یعط شبرها؛ او را تزویج نمود و نداد مهر او را. (از اقرب الموارد). و منه دعاء النبی (ص ) : لعلی و فاطمة جمع اﷲ شملکما و بارک فی شبرکما. (منتهی الارب ). || مزد گشن . (منتهی الارب ). اجرت جستن شتر نر بر ماده . و منه : نهی عن شبر الجمل . (ازذیل اقرب الموارد). || آب گشن . (منتهی الارب ). || زندگانی . (منتهی الارب ). عمر. (از اقرب الموارد). عمر . یقال : قصر اﷲ شبرک ؛ خدا عمر تو را کوتاه کند. (از تاج العروس ). || قد یقال : ما اطول شبره ؛ چه بلنداست قامت او. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).


شبر. [ ش َ ] (ع مص ) پیمودن جامه به وجب . (از قاموس ). به دست پیمودن جامه . (منتهی الارب ). مأخوذ از شِبر به معنی وجب است همانطور که ذرع از ذراع مأخوذ است . (از اقرب الموارد). || شخصی که کاری را انجام میدهد و تاب و توان آن را ندارد میگویند: «من لک بأن تشبر البسیطة؛ ترا چه که کره ٔ خاک را وجب کنی ». (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || به درازا بریدن . (از شرح قاموس )(منتهی الارب ). || بخشیدن . (شرح قاموس ). مال به کسی دادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به کسی شمشیر دادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شَبَر. || گشنی کردن فحل . (منتهی الارب ). جستن شتر نر بر ماده . (شرح قاموس ). || به کرا دادن گشن را به جهت گشنی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). و در حدیث آمده است : نهی عن الشبر. (از قاموس ). || خواهانی نمودن چیزی را. (منتهی الارب ). || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). از این جهت آن را آرمیدن گویند که در آن عطایی است . (از تاج العروس ).


شبر. [ ش َ ب َ ] (اِخ )نام محلی است در اطراف بحرین . (از معجم البلدان ).


شبر. [ ش َ ب َ ] (ع اِ) به سکون «با» مصدر است و با حرکت «باء» اسم است و بعضی برآنند که شَبر و شَبَر به یک معنی اند چون : قَدر و قَدَر. (از تاج العروس ). بخشش و خیر. (شرح قاموس ). عطیه . خیر و نیکویی . (منتهی الارب ). عطیه و خیر. (از اقرب الموارد). || اجسام و قوای انسانی . (شرح قاموس ) (تاج العروس ). اجسام و قوا. (منتهی الارب ). اجسام و بعضی قوا را گفته اند. (از اقرب الموارد). || چیزی است از عطیه و خیر و حسنة و صدقه که نصاری یکدیگر را میفرستند مانند قربانی یا قربانی بعینه . (شرح قاموس ). آنچه بدان تقرب خدا جویند. (از تاج العروس ). آنچه ترسایان یکی مر دیگری را فرستد و فراگیرد مانند قربان یا همان قربان است . (منتهی الارب ). عطیه ای که نصاری یکدیگر را دهند و بدان تقرب می جویند. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) انجیل . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ).


شبر. [ ش َ ب َ ] (ع اِ) نزدابریشم بافان به معنی تیغه ٔ مربعشکل کوچکی است سوراخ سوراخ و از آن سوراخها نخها میگذرد و با آن نوار پهنی را می بافند. (از دزی ج 1 ص 719) (از محیط المحیط).


شبر. [ ش َ ب َ ] (ع مص ) تکبر کردن . (از اقرب الموارد). شبر شبراً؛ فیرید و تکبر کرد. (منتهی الارب ).


شبر. [ ش َ ب َ ] (ع مص ) دست و پا تکان دادن هنگام سخن گفتن . (از دزی ج 1 ص 719).


شبر. [ ش َب ْ ب َ ] (اِخ ) مؤلف تاج العروس نویسد: شبر بر وزن بَقَّم و شبیر بر وزن قُمَیر یا قَمیر و مشبر بر وزن مُحَدِّث نام پسران هارون نبی بوده است و پیغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن ، حسین و محسن را به این سه اسم نامیده است . (از تاج العروس ) (ازمنتهی الارب ) (از شرح قاموس ). و معنی این سه اسم در زبان عربی حسن و حسین و محسن است . (از لسان العرب ). واین نام در ادبیات فارسی نیز آمده است :
گر خردمند بداند که بدین حال و صفت
باب علم نبی و باب شبیر و شبرست .

ناصرخسرو.


که سادات جمعجوانان جنت
نبی گفت هستند شبیر و شبر.

ناصرخسرو.


من با تو نیم که شرم دارم
از فاطمه و شبیر و شبر.

ناصرخسرو.



شبر. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن منقذالاعورالشنی شاعری است تابعی و در جنگ جمل با علی (ع ) بود. (از تاج العروس ).


شبر. [ ش ِ ] (اِخ ) نام شمربن ذی الجوشن است لعنةاﷲ علیه . (برهان ). مصحف شمر است .


شبر. [ ش ِ ] (ع اِ) وجب . بدست . مابین أعلای ابهام و أعلای خنصر. اسم مذکر است . ج ، أشبار. (شرح قاموس ). یک بدست و آن مابین سر ابهام و سرخنصر است . (منتهی الارب ). مابین سر ابهام و سرخنصر در حال کشیدگی . (ازاقرب الموارد). وجب . بدست را گویند و آن از دست مقداری باشد مابین انگشت کوچک و انگشت بزرگ . (برهان ). || عمر. (از اقرب الموارد): قصر اﷲ شبرک ؛ خدا عمر تو را کوتاه کند. (از اقرب الموارد). و در این معنی به فتح شین نیز آمده است . رجوع به شَبْر شود. || (ص ) مرد کوتاه خلقت . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ): هو قصیرالشبر؛ به معنی متقارب الخلق است . (از اقرب الموارد). || در بعضی از کتابهای لغت به معنی کوتاه گام آمده است . (از تاج العروس ).
- قبال الشبر ؛ به معنی مار است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


شبر. [ ش ُ ب َ ] (معرب ، اِ) لاتینی آن سوبر . به معنی چوب پنبه است . (از دزی ج 1 ص 719).


شبر. [ ش ُب ْ ب َ ] (اِخ ) سیدعبداﷲبن محمدرضابن احمدبن علی علوی حسینی موسوی از فقها و محدثان امامیه و صاحب آثار بسیار است . به سال 1242 هَ . ق . در 44 سالگی درگذشت . (ریحانة الادب ج 2 ص 297).


شبر. [ ش ُب ْ ب َ ] (اِخ ) نام حسنین علیه السلام . (از تاج العروس ). || لقب عصام بن یزید اصفهانی است . (از تاج العروس ).


فرهنگ عمید

وجب، از سرانگشت ابهام تا انگشت کوچک.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] شبر (ابهام زدایی). شُبَّر، ممکن است به یکی از این موارد اشاره داشته باشد:

پیشنهاد کاربران

شبر
نام پسرانه
از القاب امام حسن

جستن شتر نر بر ماده یعنی چه

بخشش ونیکی یا شعله


کلمات دیگر: