برابر پارسی : گُزاردن
روایت کردن
برابر پارسی : گُزاردن
فارسی به انگلیسی
to relate, to narrate
relate
فرهنگ فارسی
( مصدر ) از قول کسی سخنی خبر یا حدیثی نقل کردن .
لغت نامه دهخدا
روایت کردن. [ رِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از قول کسی سخن یا خبری گفتن. نقل کردن. ( ناظم الاطباء ). نقل کردن گفته کسی. از گفته دیگری به غیبت او نقل کردن : اثر، اثارة؛ روایت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) : اردشیر بابکان بزرگتر چیزی که از وی روایت کنند آن است که وی دولت ِ شده عجم را بازآورد. ( تاریخ بیهقی ).
خبر آری که این روایت کرد
جعفر از سعد و سعد از اسماعیل.
عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نیابد پس چون کند روایت ؟!
من نیم شاکی روایت می کنم.
|| بیان کردن حدیث. ( ناظم الاطباء ). حکایت کردن سخن پیغامبران و امامان. و رجوع به روایةو روایت شود.
خبر آری که این روایت کرد
جعفر از سعد و سعد از اسماعیل.
ناصرخسرو.
روایت کند ابوالقاسم از پدرش غسان... ( تاریخ بخارا ).عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نیابد پس چون کند روایت ؟!
عطار.
من ز جان جان شکایت می کنم من نیم شاکی روایت می کنم.
مولوی.
و رجوع به روایت و روایة شود.|| بیان کردن حدیث. ( ناظم الاطباء ). حکایت کردن سخن پیغامبران و امامان. و رجوع به روایةو روایت شود.
پیشنهاد کاربران
روایش
کلمات دیگر: