مترادف سالوسی : ریاکاری، حیله گری، دورویی، ریاکار، حیله گر، دورو، سالوس گر
سالوسی
مترادف سالوسی : ریاکاری، حیله گری، دورویی، ریاکار، حیله گر، دورو، سالوس گر
مترادف و متضاد
۱. ریاکاری، حیلهگری، دورویی
۲. ریاکار، حیلهگر، دورو، سالوسگر
فرهنگ فارسی
( صفت ) متملق چرب زبان .
فرهنگ معین
(حامص . )۱ - تملق . ۲ - فریب ، نیرنگ .
لغت نامه دهخدا
سالوسی. ( حامص ) دغلی. مکر. فریب. ( استینگاس ). مکر و حیله و تزویر و فریب و حیله گری و زرق. عوام فریبی. فند. ( ناظم الاطباء ) :
خانه های ما بگیرد او بمکر
برکند ما را بسالوسی ز وکر.
که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی.
آنکه داعی و آنکه سالوسی است
آنکه خمار و آنکه ناموسی است.
هاروتیان دین را در زلف او سفرگه.
خانه های ما بگیرد او بمکر
برکند ما را بسالوسی ز وکر.
( مثنوی ).
نگویم نسبتی دارم بنزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی.
سعدی.
رجوع به سالوس شود. || تملق. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ) و چنین مرد فریبنده راسالوسی گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : آنکه داعی و آنکه سالوسی است
آنکه خمار و آنکه ناموسی است.
سنایی.
سالوسیان دل را در کوی او مصلی هاروتیان دین را در زلف او سفرگه.
سوزنی.
فرهنگ عمید
۱. ریاکاری، عوام فریبی، حیله گری.
۲. (صفت نسبی، منسوب به سالوس ) اهل ریا و سالوس.
۲. (صفت نسبی، منسوب به سالوس ) اهل ریا و سالوس.
کلمات دیگر: