مترادف رو : چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه، پررویی، گستاخی، وقاحت، رویه، سطح، عرشه
متضاد رو : پشت، ظهر
allowable, admissible, lawful
face, surface, right side, obverse
aspect, complexion, epi-, face, frontage, sur- , lineament, obverse, rho, surface, top
پررویی، گستاخی، وقاحت
رویه، سطح، عرشه
چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه ≠ پشت، ظهر
۱. چهره، رخ، رخسار، سیما، صورت، عارض، وجه
۲. پررویی، گستاخی، وقاحت
۳. رویه، سطح، عرشه ≠ پشت، ظهر
شیخ محمود شبستری .
(ویس و رامین ).
ثنائی (از آنندراج ).
کلیم (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
مولوی .
وحشی (از فرهنگ نظام ).
واله هروی (از آنندراج ).
ملا طغرا (از آنندراج ).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری .
عنصری .
خاقانی (از آنندراج ).
فرخی .
شمسی (یوسف و زلیخا).
فرخی .
رو. (اِخ ) پیر پل امیل . (1853- 1933 م .). از پزشکان میکرب شناس فرانسه و شاگرد و همکار پاستور بود. وی تحقیقات و اکتشافات فراوانی درفن پزشکی دارد و با همکاری پاستور درباره ٔ بیماریهای واگیردار و عفونی بخصوص امراض هاری و سیاه زخم و خناق مطالعات دقیقی کرد و موفق به کشف سرم برای بیماری خناق گردید. و رجوع به دائرةالمعارف بریتانیکا و لاروس و اعلام المنجد شود.
رو. (نف مرخم ) روینده . اسم فاعل از روییدن در صورتی که با لفظ دیگر مرکب شود مثل خودرو. (فرهنگ نظام ).
- خودرو ؛ درخت یا گیاهی که بدون تربیت باغبان رسته باشد.درخت و علفی که بطبیعت خود بردمیده باشد.
|| (فعل امر) فعل امر از مصدر روییدن که در تکلم به اضافه ٔ حرف با (برو) استعمال میشود. (فرهنگ نظام ).
رو. (نف مرخم ) مخفف روب : جارو. پارو.
رو. [ رَ ] (اِخ ) (1603 - 1677 م .). از خاورشناسان مشهورآلمانی بود. وی در شهر برلین متولد شد و پس از تکمیل معلومات به سیر و سفر در کشورهای شرقی پرداخت و چون به موطن خود بازگشت به استادی در مدارس عالی آلمان و انگلیس و هلند برگزیده شد و به تدریس زبانهای شرقی پرداخت . از آثار او کتاب مهمی است که در زمینه ٔ دستور زبانهای عبرانی و کلدانی و سریانی و عرب و حبشی تألیف کرده است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
خاقانی .
نظامی (از آنندراج ).
؟
رو. [ رَ] (اِخ ) (1763 - 1807 م .). از خاورشناسان آلمانی بود. وی در اوترخت متولد شد. از آثار او برخی از ترجمه ها از زبانهای عبرانی و عربی به آلمانی است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
۱. = رفتن
۲. رونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تندرو، کندرو، خودرو.
۳. جای رفتن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیادهرو، مالرو، ماشینرو.
۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.
۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.
۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.
۴. [عامیانه، مجاز] حیا.
۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴/۶ حاشیه).
۶. [مقابلِ پایین] قسمت بالایی چیزی؛ بالا.
۷. [عامیانه] برمبنای؛ بنابر.
۸. [قدیمی، مجاز] جهت؛ سو؛ طرف.
۹. [قدیمی، مجاز] مصلحت: ◻︎ به مادر چنین گفت پس جنگجوی / که نابردن کودکان نیست روی (فردوسی: ۵/۳۰۸).
۱۰. [قدیمی، مجاز] طاقت؛ تاب: ◻︎ روی برگشتنم از روی تو نیست / که جهانم به یکی موی تو نیست (انوری: ۷۸۹)، از تو بریدن صنما «روی» نیست / زآن که چو رویت به جهان روی نیست (انوری: ۷۸۹).
۱۱. [مقابلِ آستر] [قدیمی] رویه.
۱۲. [قدیمی، مجاز] امکان: ◻︎ نه راه شدن نه روی بودن / معشوقه ملول و ما گرفتار (سعدی۲: ۴۵۰).
۱۳. [قدیمی، مجاز] توانایی: ◻︎ مرا هدیه باید اگر گفت راست / تو را رای و روی دبیری کجاست (فردوسی۱: ۳/۱۴۶۵).
۱۴. [قدیمی، مجاز] چاره: ◻︎ تو این راز مگشا و با کس مگوی / مرا جز نهفتن سَخُن نیست روی (فردوسی: ۲/۲۲۲).
۱۵. [قدیمی، مجاز] زیبایی.
۱۶. [قدیمی، مجاز] ساحل: ◻︎ گر ایدون که زاین روی جیحون کشد / همی دامن خویش در خون کشد (فردوسی: ۲/۲۴۷).
〈 ازاینرو: ازاینجهت؛ بهاینسبب.
〈 ازچهرو: ازچهجهت؛ بهچهسبب.
〈 به رو درماندن: (مصدر لازم) [مجاز] به رودربایستی گیر کردن؛ از شرم حضور کاری را برعهده گرفتن و یا از چیزی گذشتن: این کار را نمیخواستم بکنم، بهرودرماندم و قبول کردم.
〈 رو آمدن: (مصدر لازم)
۱. بالا آمدن.
۲. روی چیزی ایستادن.
۳. [عامیانه، مجاز] ترقی کردن؛ رشد کردن.
۴. جلوه کردن.
۵. به جاه و مقام رسیدن.
〈 رو آوردن: ‹روی آوردن›
۱. توجه کردن.
۲. [عامیانه، مجاز] به طرف کسی یا چیزی رو کردن و بهسوی آن رفتن.
〈 رو انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خواهش کردن؛ التماس و الحاح.
〈 رو برگرداندن (برتافتن):
۱. روی برگردانیدن از کسی یا چیزی.
۲. پشت کردن؛ اعراض کردن.
〈 رو بستن (گرفتن): (مصدر لازم) بستن روی خود؛ حجاب بر چهره انداختن.
〈 رو پنهان کردن: (مصدر لازم)
۱. [مجاز] روی خود را پوشاندن و به کسی نشان ندادن.
۲. خود را از نظر دیگری پنهان کردن.
۳. [مجاز] پنهان کردن خود در خانه.
〈 رو تافتن (برتافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. رو برگردانیدن از کسی یا چیزی؛ رو گرداندن.
۲. [مجاز] اعراض کردن؛ پشت کردن.
۳. [مجاز] گریختن؛ فرار کردن.
〈 رو دادن به کسی: [عامیانه، مجاز]
۱. کسی را بیشازحد گستاخ کردن.
۲. به کسی بیشازحد محبت کردن و او را جسور و پررو کردن.
〈 رو داشتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] جسارت داشتن؛ پررو بودن.
〈 رو کردن: (مصدر لازم) ‹روی کردن› [عامیانه، مجاز] توجه کردن؛ به کسی یا چیزی رو آوردن.
〈 رو گرداندن (گردانیدن، تافتن): (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. از کسی یا چیزی روی برگردانیدن.
۲. پشت کردن؛ اعراض کردن.
〈 رو نمودن: (مصدر لازم) ‹روی نمودن› [مجاز]
۱. روی نشان دادن؛ ظاهر شدن.
۲. توجه کردن.
〈 رو نهادن (آوردن): (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. توجه کردن به کسی یا چیزی.
۲. رفتن بهسوی کسی یا چیزی.
〈 رودررو: ‹رویدرروی› = روبهرو
〈 روی دادن: (مصدر لازم) ‹رو دادن› [مجاز] بهوقوع پیوستن امری؛ رخ دادن؛ اتفاق افتادن؛ پدید آمدن و واقع شدن امری.
تکیه ای: düm
طاری: düm
طامه ای: dim
طرقی: düm
کشه ای: dim
نطنزی: dum
روی فلز روی
روان – روح
۱رخ – صورت ۲دشت
عسل مایع و رقیق
۱رودخانه ۲مجازا:دریا
شرم و ملاحظه
۱روانه کردن ۲نرم