روبرو. [ ب ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) محاذی. مقابل. در پیش. ( ناظم الاطباء ). روبارو. ( آنندراج ). مواجه و مقابل. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). برابر. رویاروی. رجوع به روبروی شود :
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کی نظارگان...
ناصرخسرو.
دو لشکر روبرو خنجر کشیدند
جناح و قلب را صف برکشیدند.
نظامی.
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است.
نظامی.
جهان چیست مهمان سرایی ، در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو.
؟ ( از یادداشت مؤلف ).
- امثال :
روبرو بودن به از پهلو بود ،نظیر: المقابلة خیر من المقارنة.