مترادف شناسا : آشنا، آگاه، معرف، نامی، واقف
شناسا
مترادف شناسا : آشنا، آگاه، معرف، نامی، واقف
فارسی به انگلیسی
acquainted, acquaintance
familiar, known, notorious
فرهنگ اسم ها
اسم: شناسا (دختر) (فارسی) (تلفظ: šenāsā) (فارسی: شناسا) (انگلیسی: shenasa)
معنی: آگاه، مطلع، شناسایی، آگاه و مطلع
معنی: آگاه، مطلع، شناسایی، آگاه و مطلع
(تلفظ: šenāsā) آگاه ، مطلع ؛ شناسایی .
مترادف و متضاد
آشنا، آگاه، معرف، نامی، واقف
فرهنگ فارسی
شناختن
( صفت ) ۱ - شناسنده . ۲ - دریافت کننده ادراک کننده .
( صفت ) ۱ - شناسنده . ۲ - دریافت کننده ادراک کننده .
فرهنگ معین
(ش ) (ص فا. ) ۱ - شناسنده . ۲ - دریافت - ک ننده .
لغت نامه دهخدا
شناسا. [ ش ِ ] ( نف ) شناسای. شناسنده. عارف. واقف. جهبذ. خبیر. بصیر. اهل خبره.مطلع. ( یادداشت مؤلف ). آشنا. ج ، شناساآن. ( از تحفه اهل بخارا ). شناسنده. ( از ناظم الاطباء ). دریافت کننده. شناسنده. ( فرهنگ فارسی معین ). خبره :
که ای پهلوان جهاندار شاه
شناسای هر کار و زیبای گاه.
شناسای هر کار و جویای کین.
که بر ژرف دریا دلیری نمود.
شناسایی که انجم را رصد راند
از آن تخت آسمان را تخته برخواند.
شناسا و رهرو دراقصای روم.
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود.
چون شناسا شدم بدانایی
در بد و نیک دُرّ دریایی.
دل چو صافی شد حقیقت را شناسا میشود.
- شناسای کار ؛ واقف و بصیر در کار :
خبر داد شه را شناسای کار
از آن بند دریای ناسازگار.
شناسای کشتی هر آنکس که بود
که بر ژرف دریا دلیری نمود
بفرمود تا بادبان برکشید
به دریای بی پایه اندرکشید.
که ای پهلوان جهاندار شاه
شناسای هر کار و زیبای گاه.
فردوسی.
همش زور دادی همش هوش و دین شناسای هر کار و جویای کین.
فردوسی.
شناسای کشتی هر آنکس که بودکه بر ژرف دریا دلیری نمود.
فردوسی.
نقل است که بِشر بر گورستان گذر کرد گفت همه اهل گورستان را دیدم بر سر کوه آمده و شغبی در ایشان افتاده و با یکدیگر منازعه میکردند چنانکه کسی قسمت کند چیزی ، گفتم بارخدایا مرا شناسا گردان تا این چه حال است. ( تذکرةالاولیاء عطار ).شناسایی که انجم را رصد راند
از آن تخت آسمان را تخته برخواند.
نظامی.
شنیدم که مردی است پاکیزه بوم شناسا و رهرو دراقصای روم.
سعدی.
سر ز حسرت ز در میکده ها برکردم چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود.
حافظ.
- شناسا شدن ؛ آشنا شدن.واقف گردیدن. آگاه شدن : چون شناسا شدم بدانایی
در بد و نیک دُرّ دریایی.
نظامی.
از سفر آیینه منظور نظرها میشوددل چو صافی شد حقیقت را شناسا میشود.
ظهیر.
استلاحة؛ شناسا شدن. ( منتهی الارب ).- شناسای کار ؛ واقف و بصیر در کار :
خبر داد شه را شناسای کار
از آن بند دریای ناسازگار.
نظامی.
- شناسای کشتی ؛ ناخدا. ملاح. آگاه و مطلع بر احوال کشتی و راندن آن توسعاً : شناسای کشتی هر آنکس که بود
که بر ژرف دریا دلیری نمود
بفرمود تا بادبان برکشید
به دریای بی پایه اندرکشید.
فردوسی.
فرهنگ عمید
شناسنده، دانا، آگاه.
واژه نامه بختیاریکا
( ● ) ؛ شناسایی شده از قبل؛ شناخته شده؛ آشنا
کلمات دیگر: