کلمه جو
صفحه اصلی

رفت


مترادف رفت : ذهاب، گذر، رفتار، روال، شیوه، قلق

فارسی به عربی

اِرتَحَلَ

مترادف و متضاد

sweeping (اسم)
رفت

went (فعل)
رفت

۱. ذهاب، گذر
۲. رفتار، روال، شیوه، قلق


فرهنگ فارسی

← سفر رفت


لغت نامه دهخدا

رفت. [ رَ ] ( مص مرخم ، اِمص ) رفتن. ( ناظم الاطباء ). ذهاب. عمل رفتن. مقابل آمدن : هر رفتی آمدی دارد. ( یادداشت مؤلف ) :
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب.
فردوسی.
ترا رفت باید به فرمان شاه
نباید گذشتن ز پیمان شاه.
فردوسی.
که طوس و فریبرز گشتند باز
ترا رفت باید همی رزم ساز.
فردوسی.
- آمد و رفت ؛ ایاب و ذهاب. تردد. مراوده. آمد و شد. ( یادداشت مؤلف ).
- پیشرفت ؛ ترقی. تعالی. رجوع به پیشرفت شود.
- دررفت ؛ رفتیه. آن مقدار از مال که خرج و صرف کرده باشند. ( از ناظم الاطباء ). مقابل درآمد.
- رفت و آمد ؛ آمد و رفت. مراوده. آمد و شد. تردد. ایاب و ذهاب. ( یادداشت مؤلف ).
|| رفتار. ( یادداشت مؤلف ) :
یکی باره از موبدان رای و راه
بیاموز از رفت و آیین شاه.
فردوسی.
|| کوچ و رحلت و مسافرت. ( ناظم الاطباء ).
- رفت سلطان ؛ سیاحت و مسافرت پادشاه. ( ناظم الاطباء ).

رفت. [ رُ ] ( مص مرخم ، اِمص ) عمل رفتن :
رفت و روب. ( یادداشت مؤلف ). جاروب کردن.
- آب رفت ؛ ته نشین آب رودخانه ها. رجوع به آب رفت شود.

رفت. [ رَ ] ( ع مص ) خرد و مرد کردن. ( مصادراللغه زوزنی ). شکستن و ریزه ریزه نمودن چیزی را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). شکستن و ریزه ریزه نمودن. ( آنندراج ). || شکسته شدن. ( ناظم الاطباء ). شکسته و ریزه ریزه گردیدن ( لازم ). ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || بریده شدن ریسمان و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بریده شدن ( لازم ). ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || از پی درآمدن. ( مصادر اللغه زوزنی ).

رفت. [ رُ ف َ ] ( ع اِ ) کاه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || ( ص ) شکسته و ریزه ریزه شده هر چیزی. ( ناظم الاطباء ). شکننده و ریزه ریزه کننده هر چیزی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

رفة. [ رَف ْ ف َ ] ( ع اِ ) یک بار شیر خوردن. ( ناظم الاطباء ). || لقمه کامل و کافی. ( از اقرب الموارد ).

رفة. [ رِ ف َ ] ( ع اِ ) گیاه سبز و تر. ( ناظم الاطباء ).

رفة. [ رُ ف َ ] ( ع اِ ) کاه خشک. ( ناظم الاطباء ).

رفت . [ رَ ] (ع مص ) خرد و مرد کردن . (مصادراللغه ٔ زوزنی ). شکستن و ریزه ریزه نمودن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). شکستن و ریزه ریزه نمودن . (آنندراج ). || شکسته شدن . (ناظم الاطباء). شکسته و ریزه ریزه گردیدن (لازم ). (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بریده شدن ریسمان و جز آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بریده شدن (لازم ). (آنندراج ) (منتهی الارب ). || از پی درآمدن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ).


رفت . [ رَ ] (مص مرخم ، اِمص ) رفتن . (ناظم الاطباء). ذهاب . عمل رفتن . مقابل آمدن : هر رفتی آمدی دارد. (یادداشت مؤلف ) :
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب .

فردوسی .


ترا رفت باید به فرمان شاه
نباید گذشتن ز پیمان شاه .

فردوسی .


که طوس و فریبرز گشتند باز
ترا رفت باید همی رزم ساز.

فردوسی .


- آمد و رفت ؛ ایاب و ذهاب . تردد. مراوده . آمد و شد. (یادداشت مؤلف ).
- پیشرفت ؛ ترقی . تعالی . رجوع به پیشرفت شود.
- دررفت ؛ رفتیه . آن مقدار از مال که خرج و صرف کرده باشند. (از ناظم الاطباء). مقابل درآمد.
- رفت و آمد ؛ آمد و رفت . مراوده . آمد و شد. تردد. ایاب و ذهاب . (یادداشت مؤلف ).
|| رفتار. (یادداشت مؤلف ) :
یکی باره از موبدان رای و راه
بیاموز از رفت و آیین شاه .

فردوسی .


|| کوچ و رحلت و مسافرت . (ناظم الاطباء).
- رفت سلطان ؛ سیاحت و مسافرت پادشاه . (ناظم الاطباء).

رفت . [ رُ ] (مص مرخم ، اِمص ) عمل رفتن :
رفت و روب . (یادداشت مؤلف ). جاروب کردن .
- آب رفت ؛ ته نشین آب رودخانه ها. رجوع به آب رفت شود.


رفت . [ رُ ف َ ] (ع اِ) کاه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (ص ) شکسته و ریزه ریزه شده ٔ هر چیزی . (ناظم الاطباء). شکننده و ریزه ریزه کننده ٔ هر چیزی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).


فرهنگ عمید

= رُفتن
⟨ رفت‌وروب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک.


= رُفتن
* رفت وروب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک.
۱. [مقابلِ آمد] رفتن: هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت وبرگشت.
۲. [مقابلِ برگشت] (ورزش ) دورِ نخست مسابقات دومرحله ای.
۳. (بن ماضیِ رفتن ) = رَفتن
* رفت وآمد:
۱. رفتن و آمدن.
۲. [مجاز] معاشرت.

۱. [مقابلِ آمد] رفتن: هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت‌وبرگشت.
۲. [مقابلِ برگشت] (ورزش) دورِ نخست مسابقات دومرحله‌ای.
۳. (بن ماضیِ رفتن) = رَفتن
⟨ رفت‌وآمد:
۱. رفتن و‌آمدن.
۲. [مجاز] معاشرت.


دانشنامه عمومی

در گویش لری به معنی باران شدید حرف( ر ) با کسره می باشد.


فرهنگستان زبان و ادب

[حمل ونقل درون شهری-جاده ای] ← سفر رفت

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
معنی أَثِیمٍ: گناه پیشه
معنی أَجِئْتَنَا: به سراغ ما آمده ای
تکرار در قرآن: ۲(بار)

گویش اصفهانی

تکیه ای: beššo
طاری: bešo
طامه ای: boššo/ boššo
طرقی: bešo
کشه ای: bešo
نطنزی: bašo


تکیه ای: beššo
طاری: bešo
طامه ای: boššo
طرقی: bešo
کشه ای: bešo
نطنزی: baššo


گویش مازنی

۱جای پا در زمین – رج و نشان پا در جنگل یا صحرا ۲رد به جا مانده ...


/reft/ جای پا در زمین – رج و نشان پا در جنگل یا صحرا - رد به جا مانده از چیزی

واژه نامه بختیاریکا

رَه؛ رَهد؛ رَ

پیشنهاد کاربران

go برای استفاده بهتر است

زُدودن، زدودن

زُدود

تمیز کردن _زدودن


کلمات دیگر: