مترادف شعف : خوشی، سرور، شادمانی، مسرت، نشاط، وجد
متضاد شعف : حزن
برابر پارسی : شادمانی، سرشادی، خشنودی
(تلفظ: šaeaf) (عربی) شادی ، خوشحالی ، شادمانی .
خوشی، سرور، شادمانی، مسرت، نشاط، نشاط، وجد ≠ حزن
شعف . [ ش َ ] (ع مص ) شیفته کردن دوستی کسی دل کسی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار). دل بردن و شیفته گردانیدن . عشق . (از مصادراللغة زوزنی ). || بیمار گردانیدن دل کسی را. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رسیدن چیزی به پرده ٔ دل و سویدای دل یا حجاب اندرون دل . (آنندراج ). و رجوع به شغف شود. || قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سبز شدن ْ گرفتن ِ گیاه خشک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). یا این معنی به غین معجمه است : شغف . (منتهی الارب ). و رجوع به شغف شود. || قرار گرفتن چیزی در روی چیزی . درآویختن چیزی به چیزی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
خاقانی .
مسیحای کاشی (از آنندراج ).
ملاطغرا (از آنندراج ).
شعف . [ ش َ ع َ ](ع مص ) پوشیدن دوستی دل کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن دوستی کسی را و تمام گرفتن دوستی دل را. (غیاث اللغات ). شیفته گردانیدن . (مجمل اللغة). برسیدن دوستی در میان دل . (مصادر اللغة زوزنی ). و رجوع به شَعْف و شغف شود. || مبتلا به بیماری شعف گردیدن ماده شتر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بسیارشعف گردیدن ماده شتر. (منتهی الارب ). بسیارشعف گردیدن . (آنندراج ). || مشغول کردن . (یادداشت مؤلف ).