کلمه جو
صفحه اصلی

رعشه


مترادف رعشه : ارتعاش، تشنج، لرز، لرزش، لرزه، لقوه

برابر پارسی : لرزه، لرزش

فارسی به انگلیسی

tremble, tremor, trepidation, palsy, tremour, shaking palsy

tremour, shaking palsy


tremble, tremor, trepidation


فارسی به عربی

ارتجف

عربی به فارسی

لرزه , لرز , ارتعاش , لرزيدن , از سرما لرزيدن , ريزه , تکه , خرد کردن


مترادف و متضاد

paralysis (اسم)
وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی

tremble (اسم)
لرز، لرزه، ارتعاش، رعشه

tremor (اسم)
جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه

tremour (اسم)
جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه

trepidation (اسم)
وحشت، لرزش، رعشه، بیم و هراس، اشتفگی

ارتعاش، تشنج، لرز، لرزش، لرزه، لقوه


فرهنگ فارسی

عجله، شتاب، لرزش، لرزه، ازبیماری یاپیری
۱ - ( مصدر ) لرزیدن . ۲ - ( اسم ) لرزش لرزه . توضیح : بمعنی لرزه در اصل لغت [[ رعش ]] آمده ولی در فارسی رعشه بسیاراستعمال میشود . ۳ - لرزشهای منظم متساویالبعد غیر ارادی در یکی از اعضائ ( سر دست پا ) ارتعاش لقوه .

حرکت غیرارادی متناوب و منظمی که ممکن است در هر بخش از بدن ایجاد شود


فرهنگ معین

(رَ ش ِ ) [ ع . رعشة ] ۱ - (مص ل . ) لرزیدن . ۲ - (اِمص . ) ارزش .

لغت نامه دهخدا

رعشه. [ رَ ش َ / ش ِ ] ( ع اِ ) یا رعشة. لرزشی که در اندام آدمی از پیری و کلانسالی و یا از بیماری پدید آید. ( ناظم الاطباء ). لرزیدن و لرزه و با لفظ افتادن و افکندن و انداختن و کشیدن و برچیدن و گرفتن مستعمل. ( آنندراج ). علتی است که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. ( غیاث اللغات از منتخب اللغات ). لرزیدن دست و پای و سر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). لرز. لرزه. لرزیدن. لرزش. ارتعاش. رعده. لخشه. علتی است که دست وپای و دیگر اعضاء بلرزد. ( یادداشت مؤلف ). به معنی لرزه در اصل رَعش و رَعَش است ولی استعمال آن در نظم فارسی شیوع دارد. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 5 ) ( از فرهنگ فارسی معین ) :
از رگ و ریشه غمم بکشد
رعشه در جان غم دراندازد.
عرفی شیرازی.
به کوشش نیست ممکن رعشه از سیماب برچیدن
شکیبا کی تواند کرد ناصح ناشکیبا را.
ظهوری ( از آنندراج ).
پیمانه ام ز رعشه پیری به خاک ریخت
بعدهزار دور که نوبت به ما رسید.
کلیم کاشی.

رعشة. [ رَ ش َ ] (ع اِ) عجله . (اقرب الموارد). || رَعشَه ؛ علتی که از آن دست آدمی بی اراده می لرزد. (غیاث اللغات ازبحر الجواهر). رجوع به رَعشَه یا رَعشِه شود. || (اصطلاح پزشکی ) لرزشهای منظم متساوی البعد غیرارادی در یکی از اعضا (سر، دست یا پا). ارتعاش . لقوه . (فرهنگ فارسی معین ).


رعشة. [رَ ش َ ] (ع اِ) رَعشَه . رَعشِه . لرزه . (ناظم الاطباء) (دهار). عجوز. (منتهی الارب ). رجوع به رعشه شود. || نوع لرزیدن و هیأت آن . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. (پزشکی ) لرزش غیرارادی اندام ها ناشی از بیماری های عصبی.
۲. [قدیمی] عجله، شتاب.
۳. [قدیمی] لرزش، لرزه.

فرهنگ فارسی ساره

لرزه، لزره


فرهنگستان زبان و ادب

{tremor} [پزشکی] حرکت غیرارادی متناوب و منظمی که ممکن است در هر بخش از بدن ایجاد شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نوعی بیمار ی عصبی که موجب لرزیدن اندام بدن می شود را رعشه می گویند.عنوان یاد شده در باب دیات به کار رفته است.
رعشه لرزش ناخودآگاه اندام که معمولا ناشی از بیماری عصبی است.
دیه رعشه
هرگاه عضوی از اعضای بدن به سبب جنایت ی به بیماری رعشه مبتلا شود، بر عهده جانی ارش ثابت می گردد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: laqma
طاری: ra:ša
طامه ای: rahša
طرقی: ra:ša / larza
کشه ای: rahša / laqma
نطنزی: larza / laqma


واژه نامه بختیاریکا

دَک


کلمات دیگر: