( مصدر ) برانگیختن گرد و غبار گرد پاشیدن .
غبار افشاندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غبار افشاندن. [ غ ُ اَ دَ ] ( مص مرکب ) گرد برانگیختن. گرد پاشیدن :
دی غباری بر فلک میرفت گفتم کاین غبار
مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند.
گر غبار از دل به بحر بی کنار افشانده ام.
دی غباری بر فلک میرفت گفتم کاین غبار
مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند.
خاقانی.
ساحل آماده ای گشته ست هر آغوش موج گر غبار از دل به بحر بی کنار افشانده ام.
صائب.
پیشنهاد کاربران
غبار کردن
کلمات دیگر: