کلمه جو
صفحه اصلی

ضن

فرهنگ فارسی

اصل و جایگاه . معدن

لغت نامه دهخدا

ضن. [ ض ِن ن ] ( ع مص ) ضَنانة. زفت گردیدن و زفتی کردن. ( منتهی الارب ). بخیلی کردن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( تاج المصادر ) ( منتخب اللغات ).

ضن. [ ض ِن ن ] ( ع اِ ) دوست خالص. ( دهار ). خاص و مخصوص. گویند: هو ضِنّی ؛ یعنی او خاص به من است. و فلان ضِنّی من بین اخوانی ؛ یعنی فلان در میان برادران من اختصاص مانندی به من دارد. ( منتهی الارب ).

ضن. [ ض َ نِن ْ ] ( ع ص ) بیمار. گویند: ترکته ضنی ً و ضنیاً. ( منتهی الارب ). ج ، اَضْناء.

ضن . [ ض َ نِن ْ ] (ع ص ) بیمار. گویند: ترکته ضنی ً و ضنیاً. (منتهی الارب ). ج ، اَضْناء.


ضن . [ ض ِن ن ] (ع اِ) دوست خالص . (دهار). خاص و مخصوص . گویند: هو ضِنّی ؛ یعنی او خاص به من است . و فلان ضِنّی من بین اخوانی ؛ یعنی فلان در میان برادران من اختصاص مانندی به من دارد. (منتهی الارب ).


ضن . [ ض ِن ن ] (ع مص ) ضَنانة. زفت گردیدن و زفتی کردن . (منتهی الارب ). بخیلی کردن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر) (منتخب اللغات ).



کلمات دیگر: