کلمه جو
صفحه اصلی

عبابی

لغت نامه دهخدا

عبابی. [ ع َب ْ با ] ( ص نسبی ) نسبت است به عباب. رجوع به عبابی و قیس بن عباب شود. ( اللباب ).

عبابی. [ ع َب ْ با ] ( ص نسبی ) منسوب به عباب که نام مردی است و آن قیس بن عباب است. ( از انساب سمعانی ).

عبابی. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) حرث بن ربیعةبن عجل عبابی. ( از اللباب ).

عبابی. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) عبداﷲبن عامربن حجیة. یکی از بنی عباب است. ( اللباب ).

عبابی. [ ع َب ْ با ] ( اِخ ) قیس بن عباب. یکی از کسانی است که در یوم قادسیة نیک امتحان داد. ( اللباب ).

عبابی . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) حرث بن ربیعةبن عجل عبابی . (از اللباب ).


عبابی . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) عبداﷲبن عامربن حجیة. یکی از بنی عباب است . (اللباب ).


عبابی . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) قیس بن عباب . یکی از کسانی است که در یوم قادسیة نیک امتحان داد. (اللباب ).


عبابی . [ ع َب ْ با ] (ص نسبی ) منسوب به عباب که نام مردی است و آن قیس بن عباب است . (از انساب سمعانی ).


عبابی . [ ع َب ْ با ] (ص نسبی ) نسبت است به عباب . رجوع به عبابی و قیس بن عباب شود. (اللباب ).



کلمات دیگر: