light, luminosity
ضوی
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
ضوی. [ ض َ وا ] ( ع اِمص ) باریکی استخوان و خردی جسم در خلقت. لاغری. ( منتهی الارب ).
ضوی. [ ض ُ وی ی ] ( ع مص ) لاغر گردیدن. ( منتهی الارب ). نزار شدن. ( زوزنی ). || فراهم آمدن. || جای گرفتن. ( منتهی الارب ). مأوی گرفتن. ( زوزنی ). پناه بردن بکسی. || درآمدن در شب. || پرسیدن خبر چیزی را. ( منتهی الارب ).
ضوی. [ ض ُ وی ی ] ( ع مص ) لاغر گردیدن. ( منتهی الارب ). نزار شدن. ( زوزنی ). || فراهم آمدن. || جای گرفتن. ( منتهی الارب ). مأوی گرفتن. ( زوزنی ). پناه بردن بکسی. || درآمدن در شب. || پرسیدن خبر چیزی را. ( منتهی الارب ).
ضوی . [ ض َ وا ] (ع اِمص ) باریکی استخوان و خردی جسم در خلقت . لاغری . (منتهی الارب ).
ضوی . [ ض ُ وی ی ] (ع مص ) لاغر گردیدن . (منتهی الارب ). نزار شدن . (زوزنی ). || فراهم آمدن . || جای گرفتن . (منتهی الارب ). مأوی گرفتن . (زوزنی ). پناه بردن بکسی . || درآمدن در شب . || پرسیدن خبر چیزی را. (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: