کلمه جو
صفحه اصلی

عبامه

لغت نامه دهخدا

عبامة. [ ع َ م َ ] (ع مص ) احمق شدن . گول گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


( عبامة ) عبامة. [ ع َ م َ ] ( ع مص ) احمق شدن. گول گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عبامة. [ ع َ م َ ] ( اِخ ) آبی است مر عوف بن عبد راکه از بهترین آبهای آنان است. ( از معجم البلدان ).

عبامة. [ ع َ م َ ] (اِخ ) آبی است مر عوف بن عبد راکه از بهترین آبهای آنان است . (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: