کلمه جو
صفحه اصلی

شاربی

لغت نامه دهخدا

شاربی. [ رِ بی / بی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب است بشارب ( نوشنده ) ودر بغداد سقا را شارب گویند و این غلط مصطلح است چه شارب نوشنده است نه نوشاننده. ( از انساب سمعانی ).

شاربی. [ رِ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن بشربن علی بن محمدبن جعفر مکنی به ابوبکر معروف به ابن الشارب بغدادی. وی از ابوبکر الباغندی حدیث شنیده و ابوبکرالبرقانی از وی روایت حدیث کرده است. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).

شاربی . [ رِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن بشربن علی بن محمدبن جعفر مکنی به ابوبکر معروف به ابن الشارب بغدادی . وی از ابوبکر الباغندی حدیث شنیده و ابوبکرالبرقانی از وی روایت حدیث کرده است . (اللباب فی تهذیب الانساب ).


شاربی . [ رِ بی / بی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است بشارب (نوشنده ) ودر بغداد سقا را شارب گویند و این غلط مصطلح است چه شارب نوشنده است نه نوشاننده . (از انساب سمعانی ).



کلمات دیگر: