ضیاءالملک
لغت نامه دهخدا
ضیاءالملک . [ ئُل ْ م ُ ] (اِخ ) زوزنی . از وزراء و صدور خراسان بروزگار سلطنت سلطان محمد خوارزمشاه . صاحب حبیب السیر گوید: وی با مجیرالملک کافی در سلک وزراء سلطان محمد خوارزمشاه و اکابر خراسان انتظام داشتند و هنگام حمله ٔ مغول به نیشابور ایشان بکثرت مردان جرار و وفور آلات کارزار مغرور گشتند و خاطر بر مقابله قرار دادند و مغولان آن شهر را پس از محاصره وجنگهای سخت خراب کردند و زن و مرد را بصحرا بیرون رانده ، کشتند و هفت شبانروز آب در شهر بستند و عمارات را هموار کرده و جو کاشتند. جوینی گوید: سلطان پس از شنیدن خبر از آب گذشتن یمه و سبتای و نزدیک شدن ایشان «سبب آنکه تا مردم رادل شکسته نشود به اسم شکار برنشست و روی در راه نهاد و اکثر ملازمان را آنجا بگذاشت و فخرالملک نظام الدین ابوالمعالی کاتب جامی و ضیاءالملک عارض زوزنی را با مجیرالملک کافی عمر رخی بگذاشت تا مصالح نشابور به اتفاق ساخته می کنند... یمه و سبتای اوایل ربیعالاَّخر سنه ٔ سبع عشرة و ستمائة (617 هَ . ق .) به نشابور رسیدند و ایلچی بنزدیک مجیرالملک کافی رخی و فریدالدین و ضیاءالملک زوزنی که وزراء و صدور خراسان بودند فرستاد و ایشان را به ایلی و اتباع چنگزخان خواند و التماس علوفه و نزل کرد. سه کس را از اوساطالناس نزدیک او فرستادند با نزل و پیشکش و قبول ایلی سرزفانی کردند، یمه ایشان را نصیحتها گفت تا از مخالفت و مکاشفت اجتناب نمایند...» .
ضیاءالملک . [ ئُل ْ م ُ ] (اِخ ) محمدبن مودود. از ارکان دولت و اعیان حضرت سلطان محمد خوارزمشاه بوده است و به تقلد شغل عرض عساکر سلطان محمد خوارزمشاه موسوم . هنگامی که سلطان جلال الدین با لشکر چنگیزخان در کنار آب سند مصاف داد و چون شکسته شد بر آب رود سند بگذشت این ضیاءالملک نیز ملازم رکاب جلالی تمسک سباحت نموده بهندوستان هجرت کرد و چون سلطان جلال الدین از هندوستان بعراق معاودت نمود جهت رعایت سوالف حقوق و سوابق خدمات ، پایه ٔ او را از مراتب اکابر دولت درگذرانید و در منصب متوفی شد. وی جدّ اعلای رکن الدین صاین ملک نصرةالدین عادل وزیر سلطان ابوسعید است . رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 116 و حبیب السیر ج 3 ص 71 شود.
ضیاءالملک . [ ئُل ْ م ُ ] (اِخ ) نخجوانی . بانی بستن پلی بر روی رود ارس در حدود قصبه ٔ کرکر آذربایجان . (نزهة القلوب چ اروپا ص 89).
ضیاءالملک . [ ئُل ْم ُ ] (اِخ ) احمدبن خواجه نظام الملک . صاحب دستورالوزراء گوید: در زمان سلطان محمد رایت وزارت برافراخت ومدت چند سال از روی استقلال بلوازم آن امر پرداخت ، چون آفتاب اقبالش بسرحد زوال رسید بسببی از اسباب نسبت به ابوهاشم همدانی که در تمول قارون ثانی بود آغازعداوت کرد. و پیوسته نزد سلطان زبان بغیبت جناب سیادت منقبت گشاده ، معایب و مقابح راست و دروغ آن جناب را معروض می داشت و چون مزاج سلطانی با سیدابوهاشم همدانی متغیر گشت ، ضیاءالملک قبول کرد که اگر سید را به او سپارند مبلغ پانصدهزار دینار بخزانه رساند و سلطان بدین معنی همداستان شد، ابوهاشم از کیفیت واقعه خبر یافت و از طریق غیرمشهور به یک هفته خود را از همدان به اصفهان رسانید و در همان شب بیکی از خواص سلطان که او را قراتکین می گفتند ملاقات فرموده ، مبلغ ده هزار دینار پیشکش کرد و گفت : ملتمس آن است که مرا امشب بملازمت سلطان رسانی که دو سه کلمه معروض دارم ، و قراتکین که نزد سلطان بغایت مقرب و گستاخ بود علی الفور سید را بملازمت سلطان رسانید و سید پادشاه را دعای خیر گفته ، دُرّی که قیمت آن را مقومان ذوی البصیرة نمی دانستند پیش سلطان نهاد و از روی تضرع و تخشع بعرض رسانید: مدتهاست که ضیاءالملک وزیر قصد مال و جان فقیر دارد و شنیدم که در این ایام بنده را به پانصدهزار دینار خریده است و حال آنکه مناسب نیست که پادشاه دین پناه فرزندزاده ٔ رسول را بفروشد و بدنامی ابدی جهت خود حاصل کند. اکنون برای اخراجات لشکر محقری ضرورتست ، من مبلغ هشتصدهزار دینار بخزانه ٔ عامره فرودمی آورم ، مشروط بر آنکه سلطان وزیر را بمن سپارد. سلطان را حب زر بر حفظ وزیر غالب آمد و التماس سید را قرین اجابت گردانید و سید مقضی المرام از مجلس پادشاه اسلام بیرون خرامیده متوجه همدان گردید و غلامی از خازنان سلطان از عقب او توجه کرد تا آن وجه را قبض کند و چون غلام بهمدان رسید خواست که در سرای سید نزول کند، روزی به قلغه و علفه بگذراند. سید پیغام فرستاد که : منزل تو کاروانسرا یا صحراست و مقام تو در همدان چندانست که زر شمرده تسلیم کنند. غلام از استماع این خبر برآشفته بخانه ٔ سید آمد و خواست که پای از حد ادب بیرون نهد. ابوهاشم گفت : گرد بی ادبی مگرد والاّ فرمایم که تو را از در سرای بیاویزند و صدهزار دیگر بخزانه ٔ جرمانه فرودآورم تا هزار غلام سیم اندام که در صورت و سیرت بهتر از تو باشند بخرند. غلام متقاعد شده ، در عرض یک هفته بی آنکه قرضی کند یا متاعی فروشد آن مبلغ را تسلیم کرد اما فلسی بغلام نداد و غلام بتعجیل بازگشته مال را بنظر سلطان رسانید، حسب الحکم ضیاءالملک را بملازمان ابوهاشم سپردند. بعضی از مورخان گفته اند سید با وزیر بفحوای بیت :
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی احسن الی من اسا
عمل کرد، و برخی بر آنند که مقتضای کلمه ٔ «جزاء سیئة بمثلها» را به حیز ظهور آورد. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: سلطان چون ببغداد رفت ضیاءالملک احمد را معزول کرد و خطیرالملک ابومنصور راوزارت داد... در حبیب السیر شرح واقعه تقریباً بهمانگونه که در دستورالوزراء نقل شده ، آمده است . رجوع به دستورالوزراء ص 185 و مجمل التواریخ ص 411 و حبیب السیر ج 2 ص 182 و 183 شود.