عبدالله بن موسی مکنی به ابو محمد از اهل قر آن است .
شارقی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شارقی. [ رِ قی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به شارقة، حصنی به اندلس. رجوع به شارقة شود.
شارقی. [ رِ قی ی ] ( اِخ ) عبداﷲبن موسی. مکنی به ابومحمد، از اهل قرآن است. وی از ابوالولید یونس بن مغیث بن الصفا و از او ابوعیسی و این اخیر از عبداﷲبن یحیی بن یحیی روایت حدیث کرده است. ( از معجم البلدان ).
شارقی. [ رِ قی ی ] ( اِخ ) عبداﷲبن موسی. مکنی به ابومحمد، از اهل قرآن است. وی از ابوالولید یونس بن مغیث بن الصفا و از او ابوعیسی و این اخیر از عبداﷲبن یحیی بن یحیی روایت حدیث کرده است. ( از معجم البلدان ).
شارقی . [ رِ قی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن موسی . مکنی به ابومحمد، از اهل قرآن است . وی از ابوالولید یونس بن مغیث بن الصفا و از او ابوعیسی و این اخیر از عبداﷲبن یحیی بن یحیی روایت حدیث کرده است . (از معجم البلدان ).
شارقی . [ رِ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب به شارقة، حصنی به اندلس . رجوع به شارقة شود.
پیشنهاد کاربران
شارقی در ماهیت کلمه همون شارق هست که اگر سرچ بزنید داخل ابادیس توضیحات کامل داده شد! شارقی یک صفت میتونه محسوب بشه چون ی اورده به انتهای خودش. . برای معنی کاملش به معنی شارق مراجعه کنید یعنی تابناک// روشن
کلمات دیگر: