کلمه جو
صفحه اصلی

شأشاء

لغت نامه دهخدا

شأشاء. [ ش َءْ ] ( ع اِ صوت ) بمعنی شأشاء. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شأشاء شود. || ( ص ) خرما که دانه آن سخت شود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خرمابن درازبالا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

شأشاء. [ ش َءْ ش َءْ ] ( ع اِ صوت ) شاءْشاء. کلمه ای است که بدان خر را بسوی آب خوانند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || کلمه ای است که بدان گوسپند و خر را زجر کنند تا راه رود. ( از اقرب الموارد ). کلمه ای است که بدان خر را زجر کنند. ( از تاج العروس ). گوسپند و جز آن را زجر کنند تا درگذرد یا ایستاده شود. ( منتهی الارب ). و منه قولهم للبعیر! شأشاء لعنک اﷲ. و نیز رجوع به شاء شود. || ( ص ) خرما که دانه آن سخت نباشد و خرمابن دراز دارد. ( منتهی الارب ). شیص است و آن خرمای نیکویی نباشد. ( از تاج العروس ).

شأشاء. [ ش َءْ ] (ع اِ صوت ) بمعنی شأشاء. (از اقرب الموارد). رجوع به شأشاء شود. || (ص ) خرما که دانه ٔ آن سخت شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خرمابن درازبالا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


شأشاء. [ ش َءْ ش َءْ ] (ع اِ صوت ) شاءْشاء. کلمه ای است که بدان خر را بسوی آب خوانند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || کلمه ای است که بدان گوسپند و خر را زجر کنند تا راه رود. (از اقرب الموارد). کلمه ای است که بدان خر را زجر کنند. (از تاج العروس ). گوسپند و جز آن را زجر کنند تا درگذرد یا ایستاده شود. (منتهی الارب ). و منه قولهم للبعیر! شأشاء لعنک اﷲ. و نیز رجوع به شاء شود. || (ص ) خرما که دانه ٔ آن سخت نباشد و خرمابن دراز دارد. (منتهی الارب ). شیص است و آن خرمای نیکویی نباشد. (از تاج العروس ).



کلمات دیگر: