کلمه جو
صفحه اصلی

بد دماغ

فارسی به انگلیسی

proud, hard to please


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه بسختی خشنود گردد ناراضی . ۲ - متکبر پر افاده .

لغت نامه دهخدا

بددماغ. [ ب َ دَ/ دِ ] ( ص مرکب ) بدمزاج و ناقانع. ( آنندراج ). آن که بدشواری خشنود گردد و ناراضی از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ). که زود رنجد. که زود قهر کند. || متکبر. پرافاده. ( یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ فارسی معین ).

واژه نامه بختیاریکا

نُفتین


کلمات دیگر: