مترادف استانه : ( آستانه ) آستان، بارگاه، پیشگاه، جناب، حضرت، درگاه، عتبه، محضر، وصید، آغاز، مقدمه
استانه
مترادف استانه : ( آستانه ) آستان، بارگاه، پیشگاه، جناب، حضرت، درگاه، عتبه، محضر، وصید، آغاز، مقدمه
فارسی به انگلیسی
nook
فارسی به عربی
عتبة
فرهنگ فارسی
( آستانه ) آستانه حضرت رضا آستان قدس رضوی مرقد شریف حضرت رضا در مشهد . ساختمان گنبد طلای مرقد را که فوق مقبره است بشاه طهماسب اول صفوی نسبت دهند ولی مسلم است که شاه عباس اول آنرا تعمیر کرده و نام او را بر کتیبه طلائی دور گنبد مذکور است . سر در اصلی مقبره بصحن کهنه باز می شود . گویند که ساختمان آن در عصر تیمور یان آغاز شده ولی بطور کلی بخش مهم آن که فعلا وجود دارد بوسیله شاه عباس اول ساخته شده . کاشی کاری آستانه متجاوز از ۴٠ سال طول کشید و عاقبت در زمان سلطنت شاه عباس دوم تمام شد . در کتیبه بزرگ و دور مدخل غربی اسم علیرضای خوشنویس برده شده است دو مناره طلا در اینجا وجود دارد که می گویند یکی را شاه سلیمان صفوی و دیگری را نادر شاه ساخته است . ایوان طلای عظیم صحن کهنه را گویند اول شاه طهماسب ساخت ولی بنام ایوان نادر شاه معروف است و احتمال می رود که بصورت فعلی نادر شاه آنرا ساخته باشد .
( اسم ) ۱ - آستان حضرت جناب عتبه. ۲ - چوب زیرین چارچوب ( در ) اسکفه ۳ ٠ - مقدمه وسیله۴ ٠ - بارگاه پادشاهان ۵ ٠- استانبول یا آستان. قدس آستان. اقدس ٠ مشهد حضرت رضا ( ع )
حضرت جناب
آستانه
ناحیه ای در خراسان
( اسم ) ۱ - آستان حضرت جناب عتبه. ۲ - چوب زیرین چارچوب ( در ) اسکفه ۳ ٠ - مقدمه وسیله۴ ٠ - بارگاه پادشاهان ۵ ٠- استانبول یا آستان. قدس آستان. اقدس ٠ مشهد حضرت رضا ( ع )
حضرت جناب
آستانه
ناحیه ای در خراسان
فرهنگ معین
(اَ نِ) (اِ.) جای خواب و آرام ، آرامگاه .
( آستانه ) (نِ ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - آستان . ۲ - چوب زیرین چارچوب (در ). ۳ - مقدمه ، وسیله . ۴ - بارگاه شاهان .
(اَ نِ ) (اِ. ) جای خواب و آرام ، آرامگاه .
(اَ نِ ) (اِ. ) جای خواب و آرام ، آرامگاه .
لغت نامه دهخدا
( آستانه ) آستانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) آستان. حضرت. جناب. عتبه. ساحت. وصید. فناء. درگاه. کریاس. سدّه. گذرگاه. کفش کن. اَستانه :
بهشت آئین سرائی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرّین بالکانه.
بدان آستانه نهادند روی.
بناش زرّ و زمرّدْش آستانه کنم.
سخن را نخست آستانه منم.
استاده چه ماندی بر آستانه.
بر خانه حق محکم آستانه.
وگرچه دانم کاین بادیه بپای تو نیست
بر آستانه سرِ درد بر زمین میزن
که پیشگاه سریر جلال جای تو نیست.
ما و من کو آن طرف کآن یار ماست.
چو آستانه ندیم خسیت باید بود.
آری هوا ز کیسه دریا بود سقا.
رتبت قَدرت آستانه کند.
شده ست دست تفکر بزیر روی ستون.
نوید عاطفت آورد زآستانه شاه.
گمان مبر که یهودی شریف خواهد شد.
مزن بپای که معلوم نیست نیت او.
سفر مربی مرد است و آستانه جاه
سفر خزانه مال است و اوستاد هنر.
بهشت آئین سرائی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرّین بالکانه.
رودکی.
پیاده برفتند تا پیش اوی بدان آستانه نهادند روی.
دقیقی.
اگر بخواهم خانی کنم ز چشم و رخم بناش زرّ و زمرّدْش آستانه کنم.
خسروی.
بد آن بد کز این بد بهانه منم سخن را نخست آستانه منم.
فردوسی.
در خانه دین چونکه درنیائی استاده چه ماندی بر آستانه.
ناصرخسرو.
بر عالم دین عالی آسمان شدبر خانه حق محکم آستانه.
ناصرخسرو.
ز کویش ای دل پردرد پای بازمکش وگرچه دانم کاین بادیه بپای تو نیست
بر آستانه سرِ درد بر زمین میزن
که پیشگاه سریر جلال جای تو نیست.
( از مرصادالعباد ).
آستانه و صدر در معنی کجاست ما و من کو آن طرف کآن یار ماست.
مولوی.
اگر ملازم خاک در کسی باشی چو آستانه ندیم خسیت باید بود.
ابن یمین.
همت ز آستانه فقر است ملک جوآری هوا ز کیسه دریا بود سقا.
خاقانی.
آسمان بلندرتبت رارتبت قَدرت آستانه کند.
مسعودسعد.
دو سال شد که بر این فرخ آستانه مراشده ست دست تفکر بزیر روی ستون.
ظهیر فاریابی.
مرا مبشر اقبال بامداد پگاه نوید عاطفت آورد زآستانه شاه.
ظهیر فاریابی.
گر آستانه سیمین بمیخ زر بزندگمان مبر که یهودی شریف خواهد شد.
سعدی.
بر آستانه میخانه گر سری بینی مزن بپای که معلوم نیست نیت او.
حافظ.
و توسعاً قسمت فوقانی در را که بمحاذات آستانه است نیز آستانه گویند و بنایان آن را نعل درگاه خوانند و عرب اُسکفه نامد. || ( اصطلاح نجاری ) چوب زیرین چارچوب ( در دَر ). اُسکفه. || مجازاً، مقدمه. وسیله : سفر مربی مرد است و آستانه جاه
سفر خزانه مال است و اوستاد هنر.
انوری.
|| مجازاً، بارگاه ملوک. || ( اِخ )آستانه ، آستانه قدس ، آستانه قدس رضوی ؛ مشهد حضرت رضا علیه السلام. || مشهد حضرت عبدالعظیم. || اسلامبول.استانه . [ اِ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ای بخراسان و یاقوت گوید گمان برم از نواحی بلخ است . (معجم البلدان ).
استانه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی استان است که جای خواب و آرامگاه باشد. (برهان ) (جهانگیری ) :
گوئی از توبه بسازم خانه ای
در زمستان باشدم استانه ای .
|| عتبه . جناب . آستانه :
پشت خم داد و نهاد از قبل خدمت و عذر
روی افروخته از شرم بر استانه ٔ در.
یارت ای بت صدر دارد زآن عزیز است و تو زآن
در لگدکوب همه خلقی که در استانه ای .
گوئی از توبه بسازم خانه ای
در زمستان باشدم استانه ای .
مولوی .
|| عتبه . جناب . آستانه :
پشت خم داد و نهاد از قبل خدمت و عذر
روی افروخته از شرم بر استانه ٔ در.
سنائی .
یارت ای بت صدر دارد زآن عزیز است و تو زآن
در لگدکوب همه خلقی که در استانه ای .
سنائی .
فرهنگ عمید
( آستانه ) ۱. حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی: آستانهٴ شنوایی.
۲. قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره.
۳. نقطۀ آغاز یک عمل: در آستانهٴ ازدواج.
۴. = آستان
۵. [قدیمی، مجاز] زن، همسر.
۲. قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره.
۳. نقطۀ آغاز یک عمل: در آستانهٴ ازدواج.
۴. = آستان
۵. [قدیمی، مجاز] زن، همسر.
دانشنامه عمومی
آستانه. واژه آستانه معانی گوناگون دارد:
آستانه در به معنی در ورودی
آستانه به معنی ورودی آرامگاه بزرگان مذهبی
اُستانه یا هوشتانه، کیمیاگر و فیلسوف مغ ایرانی هخامنشی
آستانه (قزاقستان) پایتخت جدید قزاقستان پس از آلماتی
آستانه اشرفیه شهری در استان گیلان در شمال ایران
آستانه (مرکزی) شهری در جنوب غربی استان مرکزی ایران
آستانه (شیراز) محله بسیار کهن در مرکز شیراز
آستانه روستایی ولایت پنجشیر
آستانه در به معنی در ورودی
آستانه به معنی ورودی آرامگاه بزرگان مذهبی
اُستانه یا هوشتانه، کیمیاگر و فیلسوف مغ ایرانی هخامنشی
آستانه (قزاقستان) پایتخت جدید قزاقستان پس از آلماتی
آستانه اشرفیه شهری در استان گیلان در شمال ایران
آستانه (مرکزی) شهری در جنوب غربی استان مرکزی ایران
آستانه (شیراز) محله بسیار کهن در مرکز شیراز
آستانه روستایی ولایت پنجشیر
wiki: استان اصفهان ایران است.
این روستا در دهستان همبرات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۰ نفر (۲۱خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان همبرات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۰ نفر (۲۱خانوار) بوده است.
wiki: بخش مرکزی شهرستان عنبرآباد در استان کرمان ایران است.
این روستا در دهستان امجز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۳ نفر (۲۲خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان امجز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۳ نفر (۲۲خانوار) بوده است.
wiki: دهستان وردشت قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
wiki: استانه (سمیرم)
دانشنامه آزاد فارسی
آستانه. (در لغت به معنی درگاه، عَتَبه و ساحت، و در معماری به معنای چوب زیرین چارچوب) اصطلاحی به ویژه بین شیعیان ایران، اطلاق شده به مجموعه ای از بناهای ساخته شده در برخی مکان های مهم مقدّس. معادل عربی آن «روضه» و عمدتاً مربوط به مدفن ائمۀ اطهار (ع) و فرزندان و برادران و خواهران آنان و نیز بزرگان و اولیاست، از قبیل آستانۀ علوی، آستانۀ حسینی، آستان قدس رضوی، و آستانۀ حضرت معصومه. در منطقۀ شمال ایران نیز تعداد زیادی از امامزادگان به نام آستانه خوانده می شوند. ویژگی عمدۀ آستانه ها وسعت مجموعه، متشکّل از گنبد، حرم، صحن ها و رواق ها، بست، ایوان و جز آن است. بیشتر آستانه ها دارای هسته ای مرکزی عبارت از بقعه یا حرم اصلی است که قدیمی ترین بخش آستانه را تشکیل می دهد. واحدهای دیگر رفته رفته و درطی زمان در اطراف این هستۀ مرکزی احداث و به آن افزوده شده اند و از این رو معرّف تحوّل سبک های گوناگون معماری اسلامی و ایرانی در سال های متمادی اند.
wikijoo: آستانه
فرهنگستان زبان و ادب
آستانه
[حمل ونقل هوایی] ← آستانۀ باند
[حمل ونقل هوایی] ← آستانۀ باند
واژه نامه بختیاریکا
( آستانه ) وَر وَر
جدول کلمات
آستانه
درگه
کرباس, عتبه
درگه
کرباس, عتبه
پیشنهاد کاربران
پیشگام
آستانه کلمه ای ترکی است. به معنی محل پرده آویزان شده به در ورودی . آستانه از فعل آستانماق یعنی آویزان گرفته شده است . چون قدیم بر روی در ورودی پرده آویزان میکردند
رواق
طبق معمول کلمه ای بدون ریشه!
مراجع کلمه از شعرا و اشارات ادبی! چرا؟
چون این زبان محاوره نیست و زبان دوم تورکان یا حیات خلوت ترکان برای بیان احساسات و عواطفشان بود.
این نه به معنای ضعف زبان تورکی در بیان شعر و ادب است، بلکه در کنار آثار فاخر تورکی این را هم بکار می بردند.
البته بقول علیشیر نوایی بیشتر برای شعرای کم مایه تورک بود که قادر نبودند از زبان منطقی و با قاعده تورکی برای شعر استفاده کنند، به اجبار از زبان بی قاعده دری ( فارسی ) ، اخص در ترکیبات ادبی استفاده تمایند.
astana
astana₁ : is. Kandar, qapının ağzı, qapının�ər�ivəsinin alt hissəsi. Qız evdən �ıxıb qa�anvaxtda ayağı ilişdi astanaya. C. Məmmədquluzadə. Molla �z�n� itirdi; başmağınıastanada qoyub oğru pişik kimi s�r�şd�. Mir Cəlal. Astanada t�st�ləyir b�yr� batıqsamovar. S. R�stəm. _ Astananın ağzındadurmaq məc. – lap yaxınlaşmaq, �atmaq. Fəhlələrdən biri dedi: – Astanamızın ağzındadağ kimi qış durub. “Kirpi”.
مراجع کلمه از شعرا و اشارات ادبی! چرا؟
چون این زبان محاوره نیست و زبان دوم تورکان یا حیات خلوت ترکان برای بیان احساسات و عواطفشان بود.
این نه به معنای ضعف زبان تورکی در بیان شعر و ادب است، بلکه در کنار آثار فاخر تورکی این را هم بکار می بردند.
البته بقول علیشیر نوایی بیشتر برای شعرای کم مایه تورک بود که قادر نبودند از زبان منطقی و با قاعده تورکی برای شعر استفاده کنند، به اجبار از زبان بی قاعده دری ( فارسی ) ، اخص در ترکیبات ادبی استفاده تمایند.
astana
astana₁ : is. Kandar, qapının ağzı, qapının�ər�ivəsinin alt hissəsi. Qız evdən �ıxıb qa�anvaxtda ayağı ilişdi astanaya. C. Məmmədquluzadə. Molla �z�n� itirdi; başmağınıastanada qoyub oğru pişik kimi s�r�şd�. Mir Cəlal. Astanada t�st�ləyir b�yr� batıqsamovar. S. R�stəm. _ Astananın ağzındadurmaq məc. – lap yaxınlaşmaq, �atmaq. Fəhlələrdən biri dedi: – Astanamızın ağzındadağ kimi qış durub. “Kirpi”.
آستانا و آستار ( در فارسی آستَر یعنی لایه پایینی و زیری. . . ) ، آستارا و. . .
اشاره به آست یعنی پایین، دهانه وردی یک منطقه، کم و. . . دارد.
آست در مقابل اوست
اشاره به آست یعنی پایین، دهانه وردی یک منطقه، کم و. . . دارد.
آست در مقابل اوست
درگاه
حد و اندازه
آستان
آستانه در زبان ترکی آستایانه بوده = = آست ( = زیر ، پائین ، مقابلِ اوست = رو ) یانه ( طرف ) = پائین دست ، طرف پائینی خانه ، پیشگاه ، پائین دامن ، آستانه = آستایانا = بطرف پائین ، پیشگاه . آست به معنی زیر در آستر فارسی دیده می شود به معنی پایین تر
آستانه : ( اصطلاح بنایی ) پایین چارچوب که در بالاتر از کف قرار میگرد .
آستانه : استدن به معنای گرفتن می باشد و چون ابتدای دروازه و چهارچوبه آن محل گرفتن ودادن چیزی بین صاحب خانه ودیگران بوده بنا بر این به این محل آستانه گفته اند و احتمال دیگراین است که چون آس به معنای سنگ متحرک آسیاب بوده و پاشنه در وازههای قدیمی به همان شکل می چرخیده اصطلاحا به آن آستانه گفته اند
درگاهی
brink
لبه، لب
لبه، لب
نزدیک بودن تا انجام کاری، نزدیکی
نقطه آغاز یک عمل
این شهر قدمت هفت هزار ساله دارد
باز هم دوخت ودوز های ترکی برای مفهوم سازیهای پانترکی توسط بیچاره کسایی که زبان قدیمی وریشه دار خودشون آذری رو در گوشه ای از تاریخ جا گذاشتند واکنون حمال زبون بیابونگردا و غارتگرای صحرای قره قوم شدند. خود محمود کاشغری هم که ازش نام می برید جایگاه ترکان و یورت آنها را شمال آسیا و آسیای میانه معرفی کرده ( که هنوز هم همون جا یورتمه میرند ) و دیگر سرزمینها ازجمله آذربایجان و آناتولی رو از اونا مبرا دونسته. اگر بعد از اون چند قبیله ترک که تعدادشون یک بیستم جمعیت بومی آذربایجان هم نبود به این منطقه اومدند و به علل و شرایطی که جای بحثش نیست زبان آذریها عوض شد خدا را شکر تبار آنها دستکاری نشد و پژوهشهای ژنتیکی در این زمینه حرف آخر رو زد.
آستانه کلمه ای ترکی است. به معنی محل پرده آویزان شده به در ورودی . آستانه از فعل آستانماق یعنی آویزان گرفته شده است . چون قدیم بر روی در ورودی پرده آویزان میکردند
astana
astana₁ : is. Kandar, qapının ağzı, qapının�ər�ivəsinin alt hissəsi. Qız evdən �ıxıb qa�anvaxtda ayağı ilişdi astanaya. C. Məmmədquluzadə. Molla �z�n� itirdi; başmağınıastanada qoyub oğru pişik kimi s�r�şd�. Mir Cəlal. Astanada t�st�ləyir b�yr� batıqsamovar. S. R�stəm. _ Astananın ağzındadurmaq məc. – lap yaxınlaşmaq, �atmaq. Fəhlələrdən biri dedi: – Astanamızın ağzındadağ kimi qış durub. “Kirpi
astana
astana₁ : is. Kandar, qapının ağzı, qapının�ər�ivəsinin alt hissəsi. Qız evdən �ıxıb qa�anvaxtda ayağı ilişdi astanaya. C. Məmmədquluzadə. Molla �z�n� itirdi; başmağınıastanada qoyub oğru pişik kimi s�r�şd�. Mir Cəlal. Astanada t�st�ləyir b�yr� batıqsamovar. S. R�stəm. _ Astananın ağzındadurmaq məc. – lap yaxınlaşmaq, �atmaq. Fəhlələrdən biri dedi: – Astanamızın ağzındadağ kimi qış durub. “Kirpi
راستان ( راس تان از فعل راس لانماق ) تورکی است.
واژهٔ �اوستن� از ایرانی باستان با تلفظ �H ) uštāna ) � یا � ( ه ) اوشتانَه� به معنی �با جایگاه و وضعیت خوب� است. این نام در پارسی نو به گونهٔ �آستان� یا �آستانه� بازمانده است و به همان معنی پیشین یعنی �جایگاهی نیکو� به کار می رود. این نام در منابع ایلامی و بابلی نیز بازتاب یافته است. [۱] در یونانی به صورت �Οστάνης� ( اوستانوس ) و در زبان های اروپایی �Ostanes� ( اُستانس ) گفته می شود.
نامه فیلسوف و مغی ایرانیه ولی ولی. . .
نامه فیلسوف و مغی ایرانیه ولی ولی. . .
هوشتانه یا اوستَن، یک کیمیاگر، فیلسوف و مغ ایرانی در زمان هخامنشیان بود. نام دیگر هوشتانه هیوسایتانه به یونانی و هیوستانیوس به زبان مقدونی است.
او که یکی از کیمیاگران سلسلهٔ مغان به شمار می رفت، در جریان لشکرکشی خشایارشا به یونان او را همراهی کرد و در آنجا به آموزش کیمیاگری و جادوگری پرداخت. مکتب آموزشی او چنان مورد استقبال قرار گرفت که بنا به گفتهٔ پلینی، بسیاری از فیلسوفان یونان همچون فیثاغورث، امپدکلس، دموکریت و افلاطون برای مطالعهٔ آن به خارج سفر کردند، و سپس برای آموزش آن بازگشتند. وی همچنین در یونان، آموزگاری دموکریت ( مبتکر نظریهٔ اتم ) را بر عهده داشت.
از وی به عنوان نخستین نویسنده در جادوگری یاد می شود و همواره به عنوان یکی از اصلی ترین مراجع کیمیاگری مطرح بوده است و آثار بسیاری به او نسبت داده شده است. مردم باستان کاوش سنگ جادو ( سنگی که دارندهٔ آن می توانست با بهره وری از آن فلزات را به زر تبدیل کند و با دستیابی به انوشگی عمری دراز داشته باشد، در انگلیسی: philospher's stone ) را از او می دانستند.
او که یکی از کیمیاگران سلسلهٔ مغان به شمار می رفت، در جریان لشکرکشی خشایارشا به یونان او را همراهی کرد و در آنجا به آموزش کیمیاگری و جادوگری پرداخت. مکتب آموزشی او چنان مورد استقبال قرار گرفت که بنا به گفتهٔ پلینی، بسیاری از فیلسوفان یونان همچون فیثاغورث، امپدکلس، دموکریت و افلاطون برای مطالعهٔ آن به خارج سفر کردند، و سپس برای آموزش آن بازگشتند. وی همچنین در یونان، آموزگاری دموکریت ( مبتکر نظریهٔ اتم ) را بر عهده داشت.
از وی به عنوان نخستین نویسنده در جادوگری یاد می شود و همواره به عنوان یکی از اصلی ترین مراجع کیمیاگری مطرح بوده است و آثار بسیاری به او نسبت داده شده است. مردم باستان کاوش سنگ جادو ( سنگی که دارندهٔ آن می توانست با بهره وری از آن فلزات را به زر تبدیل کند و با دستیابی به انوشگی عمری دراز داشته باشد، در انگلیسی: philospher's stone ) را از او می دانستند.
اوستن یا هوشتانه ( قرن چهار پیش از میلاد ) ، یک شاهزاده هخامنشی، پسر داریوش دوم از پروشات و برادر کوچک تر اردشیر دوم بود. او پدر آرشام و پدربزرگ داریوش سوم آخرین شاهنشاه هخامنشی بود.
آستان واژه ای پارسیه واژهٔ �اوستن� از ایرانی باستان با تلفظ �H ) uštāna ) � یا � ( ه ) اوشتانَه� به معنی �با جایگاه و وضعیت خوب� است. این نام در پارسی نو به گونهٔ �آستان� یا �آستانه� بازمانده است
کلمات دیگر: