کلمه جو
صفحه اصلی

تصادف کردن


مترادف تصادف کردن : تصادم کردن، به هم خوردن

فارسی به انگلیسی

to arrive by chance, to collide

فارسی به عربی

جرة

مترادف و متضاد

encounter (فعل)
روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با

jar (فعل)
تکان دادن، طنین انداختن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن

hurtle (فعل)
انداختن، مصادف شدن، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن

تصادم کردن


به هم خوردن


۱. تصادم کردن
۲. به هم خوردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بهم برخوردن . ۲- پیش آمدن اتفاق افتادن .

واژه نامه بختیاریکا

گیرکردن به یک

پیشنهاد کاربران

collide : تصادف وسایل نقلیه باهم


کلمات دیگر: