کلمه جو
صفحه اصلی

بدپوز

لغت نامه دهخدا

بدپوز. [ ب َ ] ( اِ ) پیرامون دهان از طرف بیرون. ( از برهان قاطع ). پیرامون دهان. ( ناظم الاطباء ). پتفوز. ( حاشیه برهان چ معین ) :
عاریت داده پدر سبلت و ریش و بدپوز
به بخارا شده هنگام صبی علم آموز.
سوزنی ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 165 ).
|| ( ص مرکب ) بددهن. بدخوراک. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
دایه ای کو طفل شیرآموز را
تا به نعمت خوش کند بدپوز را
گر ببندد راه آن پستان بر او
برگشاید راه صدپستان بر او.
مولوی ( از انجمن آرا ).
ورجوع به پتفوز و بدفوز شود.

فرهنگ عمید

۱. = بتفوز
۲. (صفت ) کسی که لب و دهان زشت دارد، بددهان.

واژه نامه بختیاریکا

( بَد پوز ) یبس؛ همیشه گرفته؛ سختگیر
پوزِه؛ پوز کش


کلمات دیگر: