برپا کردن سرپا نگاهداشتن
بپا کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بپا کردن. [ ب ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بپای کردن. بر پا کردن. سر پا نگاه داشتن. بلند کردن. افراختن.
- خیمه بپا کردن .
|| شروع کردن. راه انداختن. قائم ساختن :
این سخن پایان ندارد ای کیا
بحث بازرگان و طوطی کن بپا.
- خیمه بپا کردن .
|| شروع کردن. راه انداختن. قائم ساختن :
این سخن پایان ندارد ای کیا
بحث بازرگان و طوطی کن بپا.
مولوی.
- هنگامه بپا کردن ؛ معرکه راه انداختن.واژه نامه بختیاریکا
( بپا کِردِن ) بر پای کردن؛ گذاشتن؛ انجام دادن. دیلق به پا کردن یعنی آتش کن
کلمات دیگر: