کلمه جو
صفحه اصلی

ازاد کردن

فارسی به انگلیسی

unstick, turn, deliver, enfranchise, free, loose, release, unfreeze, unloose, liberalize, disengage, ransom, emancipate, liberate, to set at liberty, to releasa, to lift the ban on, manumit

فارسی به عربی

( آزاد کردن ) اِخْلاءٌ ، اِخلاءٌ السَّبیلِ
افتح , تحریر , حرر , حل , سهولة , وکالة
سلم

افتح , تحرير , حرر , حل , سهولة , وکالة


مترادف و متضاد

liberation (اسم)
رهایی، ازاد کردن، نجات

extrication (اسم)
رهایی، ازاد کردن، خلاصی

liberalization (اسم)
ازاد کردن، ترقیخواه کردن

uncage (فعل)
ازاد کردن، از قفس رها کردن

unfasten (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، باز کردن

unhitch (فعل)
ازاد کردن، باز کردن، شل کردن

unloose (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، گشودن، ضعیف کردن، ول کردن، شل کردن

unstring (فعل)
ازاد کردن، شل کردن، نخ چیزی را کشیدن، نخ یا بند چیزی را سست کردن

unyoke (فعل)
ازاد کردن، از زیر یوغ ازاد کردن

unfix (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، غیر ثابت کردن، باز کردن

unwrap (فعل)
ازاد کردن، صاف کردن، باز کردن، واپیچیدن

enfranchise (فعل)
ازاد کردن، معاف کردن، از بندگی رهاندن، حق رای دادن، حقوق مدنی اعطا کردن به

liberalize (فعل)
ازاد کردن، روشنفکر کردن، لیبرال کردن، ازادیخواه کردن، رفع ممانعت کردن

extricate (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، خلاصی بخشیدن

ease (فعل)
سبک کردن، ازاد کردن، راحت کردن

franchise (فعل)
ازاد کردن، حق رای دادن

deliver (فعل)
ازاد کردن، تحویل دادن، ایراد کردن، رستگار کردن

release (فعل)
رها کردن، ازاد کردن، مرخص کردن، منتشر ساختن

liberate (فعل)
رها کردن، تجزیه کردن، ازاد کردن

free (فعل)
ترخیص کردن، خالی کردن، ازاد کردن، فروهشتن، حق رای دادن، ازادی بخشیدن

assert (فعل)
ادعا کردن، اثبات کردن، حمایت کردن، دفاع کردن از، ازاد کردن، اظهار قطعی کردن

assoil (فعل)
پاک کردن، بخشیدن، تبرئه کردن، روسفید کردن، ازاد کردن، مغفرت کردن، مرخص کردن، حل کردن، رفع کردن، تقاص پس دادن

واژه نامه بختیاریکا

( آزاد کردن ) جل اوسار کندِن

پیشنهاد کاربران

Unleash
Untangle

نجات بخشیدن. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) رهاندن. رهانیدن. آزاد کردن. خلاص دادن. رجوع به نجات شود.

خلاص دادن. [ خ ِ / خ َ دَ ] ( مص مرکب ) رهایی دادن. خلاصی بخشیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : تریاک فاروق از گزیدن افعی و گزیدن همه انواع ماران و سگ دیوانه خلاص دهد و مضرت همه زهرهای دیگر که کشنده است بازدارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
ارجو که بسعی و اهتمام تو
زین غم بدهد خلاص دادارم.
مسعودسعدسلمان.
داند که نکرده ام گناهی
آن کس که خلاص خواهدم داد.
مسعودسعدسلمان.
بخت ار بتو راه دادنم نتواند
آخر ز خودم خلاص دادن داند.
خاقانی.
بده دینار از قیدم خلاص داد . ( گلستان سعدی ) .

خلاصی دادن. [ خ ِ / خ َ دَ ] ( مص مرکب ) رهانیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده
که دم زدن ز فراق تو مردنی است مرا.
نظیری ( از آنندراج ) .


وارهانیدن. . .

رها سازی. . . .


کلمات دیگر: