پرزه
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) آنچه زنان بخود بر گیرند شافه حمول .
لغت نامه دهخدا
پرزه. [ پ ُ زَ / زِ ] ( اِ ) پُرز. و معرب آن برزج است : اِخمال ؛ پرزه دار و خوابناک گردانیدن جامه را. مُخمَل ؛ جامه های پرزه دار خوابناک. خمل ؛ ریشه و پرزه جامه مخمل و مانند آن. ( منتهی الارب ) : [ مرد مبتلی به بیماری صبا را ] پرزه از جامه و کاه از دیوار چیدن گیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وزچه باشد پرزه بر جامه ز ناجنسی لاس.
- پرزه معده ؛ خمل آن. زَئبر. زَوبر. زوبَر. پرزه جامه. ( منتهی الارب ). و رجوع به پرز شود.
پرزه. [ پ َ زَ / زِ ] ( اِ ) شیاف. ( برهان )( اوبهی ). شافه. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است. فرزجه.
پرزه. [ پ ِزَ / زِ ] ( اِ ) اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه. فُومَه. || نهایت قلیل : یک پرزه نمک.
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وزچه باشد پرزه بر جامه ز ناجنسی لاس.
انوری.
|| پاره ای از جامه. ( رشیدی ) ( شعوری ). || کرک که بر میوه بهی و برگ آن است. || آنچه زنان بخود برگیرند. فرزجه. || لیقه دوات. ( غیاث اللغات ).- پرزه معده ؛ خمل آن. زَئبر. زَوبر. زوبَر. پرزه جامه. ( منتهی الارب ). و رجوع به پرز شود.
پرزه. [ پ َ زَ / زِ ] ( اِ ) شیاف. ( برهان )( اوبهی ). شافه. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است. فرزجه.
پرزه. [ پ ِزَ / زِ ] ( اِ ) اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه. فُومَه. || نهایت قلیل : یک پرزه نمک.
پرزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) شیاف . (برهان )(اوبهی ). شافه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و در فرهنگ رشیدی بدین معنی به ضم اول آمده است . فرزجه .
پرزه . [ پ ِزَ / زِ ] (اِ) اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه . فُومَه . || نهایت قلیل : یک پرزه نمک .
پرزه . [ پ ُ زَ / زِ ] (اِ) پُرز. و معرب آن برزج است : اِخمال ؛ پرزه دار و خوابناک گردانیدن جامه را. مُخمَل ؛ جامه های پرزه دار خوابناک . خمل ؛ ریشه و پرزه ٔ جامه ٔ مخمل و مانند آن . (منتهی الارب ) : [ مرد مبتلی به بیماری صبا را ] پرزه از جامه و کاه از دیوار چیدن گیرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وزچه باشد پرزه بر جامه ز ناجنسی لاس .
|| پاره ای از جامه . (رشیدی ) (شعوری ). || کرک که بر میوه ٔ بهی و برگ آن است . || آنچه زنان بخود برگیرند. فرزجه . || لیقه ٔ دوات . (غیاث اللغات ).
- پرزه ٔ معده ؛ خمل آن . زَئبر. زَوبر. زوبَر. پرزه ٔ جامه . (منتهی الارب ). و رجوع به پرز شود.
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وزچه باشد پرزه بر جامه ز ناجنسی لاس .
انوری .
|| پاره ای از جامه . (رشیدی ) (شعوری ). || کرک که بر میوه ٔ بهی و برگ آن است . || آنچه زنان بخود برگیرند. فرزجه . || لیقه ٔ دوات . (غیاث اللغات ).
- پرزه ٔ معده ؛ خمل آن . زَئبر. زَوبر. زوبَر. پرزه ٔ جامه . (منتهی الارب ). و رجوع به پرز شود.
فرهنگ عمید
پرز جامه و فرش.
دانشنامه عمومی
پرزه (ممسنی)، روستایی از توابع بخش رستم شهرستان ممسنی در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان رستم یک قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۶ نفر (۱۱خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان رستم یک قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۶ نفر (۱۱خانوار) بوده است.
wiki: پرزه
واژه نامه بختیاریکا
( پرزه + ) درختی که جهت بر اوردن نیاز به ان دخیل می بندند
( پرزِه ) تکه؛ ریزه
فاخته
( پرزِه ) تکه؛ ریزه
فاخته
پیشنهاد کاربران
پرزه: ( فارسی - افغانستان ) ، متلک. زبان آزاری . گپ مفت. دری وری . شوخی و مزاح. مزه پرانی. ریشخند. عیب جویی. زبان گزنده. گپ برخورنده. شوخی و مزاح برخورنده . حرف مفت. طعنه.
انچه ترکش انفجار می نامیم پرزه = پرش گری که زاییده میشد
ولذا در یک سلاح انفجاری صدها پرزه تولید میکند
ولذا در یک سلاح انفجاری صدها پرزه تولید میکند
کلمات دیگر: