مواکلت. [ م ُ ک َ / ک ِ ل َ ] ( از ع ، اِمص ) مواکلة. باهم غذا خوردن. هم غذایی : او گفت در مجلس سلطان در وقتی که به شرف مواکلت و منادمت اختصاص یافته بود. ( تاریخ بیهق ص 100 ). و رجوع به مؤاکلة شود.
مؤاکلة. [ م ُآ ک َ ل َ ] ( ع مص ) خوردن با کسی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). با کسی طعام خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( المصادر زوزنی ). ممالحه. ( تاج المصادر بیهقی ).
مواکلة. [ م ُ ک َ ل َ ] ( ع مص ) لغتی است ردی در مؤاکلة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مؤاکلة شود. || به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن. ( منتهی الارب ). بر یکدیگر اعتماد کردن. ( مجمل اللغة ) ( دهار ). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن. ( آنندراج ). با یکدیگر اعتماد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بد و سست رفتن ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وکال. ( منتهی الارب ). رجوع به وکال شود.
مؤاکلة. [ م ُآ ک َ ل َ ] ( ع مص ) خوردن با کسی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). با کسی طعام خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( المصادر زوزنی ). ممالحه. ( تاج المصادر بیهقی ).
مواکلة. [ م ُ ک َ ل َ ] ( ع مص ) لغتی است ردی در مؤاکلة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مؤاکلة شود. || به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن. ( منتهی الارب ). بر یکدیگر اعتماد کردن. ( مجمل اللغة ) ( دهار ). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن. ( آنندراج ). با یکدیگر اعتماد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بد و سست رفتن ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وکال. ( منتهی الارب ). رجوع به وکال شود.