ابوزیاد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) تیمی . او از نعمان بن بشیر و از او اشعث روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) خیاربن سلمه . محدث است .
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) سالم . محدث است و از ابومطر روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] (ع اِ مرکب ) خر. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). حمار. (المزهر). الاغ . اولاغ . درازگوش . چاروا.
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) سهل بن زیاد الطحان . محدث است و عمرةبن علی از او روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) شعیب بن درهم . محدث است .
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) طحّان . محدث است و از ابوهریره روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) عبداﷲبن المغفل . محدث است . بعضی کنیت او را ابوسعید گفته اند.
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) علی . محدث است و شعیب بن کهتم از او روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) کلابی . رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) مولی ابن عباس . تابعی است و از ابن عباس روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) یحیی بن عبید. محدث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.
ابوزیاد. [اَ ] (اِخ ) اسماعیل بن زکریا الخُلقانی . محدث است .
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) ابن براء الکلابی . یکی از فصحای عرب است . (ابن الندیم ). و رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) پیشوای فرقه ٔ جارودیّه ، یکی از فِرَق پنجگانه ٔ زیدیه . (از بیان الادیان ).
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) اعرابی یزیدبن عبداﷲبن حر کلابی . یکی از فصحای اعراب که نحویان و اهل ادب به کلام او استشهاد کرده اند. ابن الندیم گوید او بروزگار مهدی بعلت مجاعه به بغداد آمد و چهل سال بقیت عمر را بدانجا ببود تا درگذشت . او راست :کتاب النوادر. کتاب الفرق . کتاب الابل . کتاب خلق الانسان .و او را سی ورقه شعر است . و شاید «ابوزیاد» ی که بوحنیفه ٔ دینوری از او نقل میکند همین ابوزیاد باشد.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) پیشوای فرقه جارودیّه ، یکی از فِرَق پنجگانه زیدیه. ( از بیان الادیان ).
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) ابن براء الکلابی. یکی از فصحای عرب است. ( ابن الندیم ). و رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.
ابوزیاد. [اَ ] ( اِخ ) اسماعیل بن زکریا الخُلقانی. محدث است.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) اعرابی یزیدبن عبداﷲبن حر کلابی. یکی از فصحای اعراب که نحویان و اهل ادب به کلام او استشهاد کرده اند. ابن الندیم گوید او بروزگار مهدی بعلت مجاعه به بغداد آمد و چهل سال بقیت عمر را بدانجا ببود تا درگذشت. او راست :کتاب النوادر. کتاب الفرق. کتاب الابل. کتاب خلق الانسان.و او را سی ورقه شعر است. و شاید «ابوزیاد» ی که بوحنیفه دینوری از او نقل میکند همین ابوزیاد باشد.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) تیمی. او از نعمان بن بشیر و از او اشعث روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) خیاربن سلمه. محدث است.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) سالم. محدث است و از ابومطر روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) سهل بن زیاد الطحان. محدث است و عمرةبن علی از او روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) شعیب بن درهم. محدث است.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) طحّان. محدث است و از ابوهریره روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن المغفل. محدث است. بعضی کنیت او را ابوسعید گفته اند.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) علی. محدث است و شعیب بن کهتم از او روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) کلابی. رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) مولی ابن عباس. تابعی است و از ابن عباس روایت کند.
ابوزیاد. [ اَ ] ( اِخ ) یحیی بن عبید. محدث است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.