کلمه جو
صفحه اصلی

جعب

فرهنگ فارسی

آنچه مسترخی و فروهشته باشد از زیر ناف تا استخوان دبر .

لغت نامه دهخدا

جعب. [ ج َ ] ( ع مص ) برکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || بیفکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). افکندن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). هوکندن. ( زوزنی ). || برگردانیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || فراهم آوردن. جمع کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). || تیردان ساختن. ترکش ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

جعب. [ ج َ] ( ع اِ ) توده پشک شتر و گوسپند. ( ناظم الاطباء ).

جعب.[ ج ُ ] ( ع اِ ) آنچه مسترخی و فروهشته باشد از زیر ناف تا استخوان دبر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

جعب . [ ج َ ] (ع مص ) برکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). افکندن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). هوکندن . (زوزنی ). || برگردانیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || فراهم آوردن . جمع کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (زوزنی ). || تیردان ساختن . ترکش ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


جعب . [ ج َ] (ع اِ) توده ٔ پشک شتر و گوسپند. (ناظم الاطباء).


جعب .[ ج ُ ] (ع اِ) آنچه مسترخی و فروهشته باشد از زیر ناف تا استخوان دبر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: