کلمه جو
صفحه اصلی

ابوسالم

فرهنگ فارسی

یکی از امرای بنی عقیل

لغت نامه دهخدا

ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) عبدالسلام بن سلیم . محدث است و ربیعبن روح الحمصی از او روایت کند.


ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) سفیان بن هانی الجیشانی . محدّث است . و بعضی پدر او را وهب گفته اند.


ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) صالح . محدث است و عبداﷲبن وهب از او روایت کند.


ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن قریش . یکی از امرای بنوعقیل بموصل (از 478 تا 486 هَ . ق .).


ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) السلولی . محدث است .


ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ ) ابراهیم. سیزدهمین ِ ملوک بنومرین بمراکش. او معاصر مورخ و حکیم مشهور ابن خلدون است. و ابن خلدون ریاست کتّاب و سرکاتبی او داشت. پس از مرگ پدر برادر ابوسالم ، ابوعنان بسلطنت رسید و ابوسالم بغرناطه نفی شد، و بعد از مرگ ابوعنان مردم مراکش او را نامزد پادشاهی کرده و از غرناطه به سال 760 هَ. ق. بطلبیدند لکن امیر غرناطه محمدبن ابی الحاج بدین امر رضا نمیداد و وی را از بازگشت بمراکش مانع می آمد، عاقبت به میانجی گری و پایمردی پادشاه قشتاله وی بمراکش شد و ملک موروث را قبضه کرد. پس از دو سال ( سال 762 ) امرا با برادر او تاشفین بیعت کردند واو مغلوب و مقتول گشت.

ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن قریش. یکی از امرای بنوعقیل بموصل ( از 478 تا 486 هَ. ق. ).

ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ ) دهثم بن قران. محدّث است و ابوبکربن عیاش از او روایت کند.

ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ ) سفیان بن هانی الجیشانی. محدّث است. و بعضی پدر او را وهب گفته اند.

ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ ) السلولی. محدث است.

ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ ) صالح. محدث است و عبداﷲبن وهب از او روایت کند.

ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ )عبدالحمیدبن سالم ، مولی عمروبن الولید. محدث است.

ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ ) عبدالسلام بن سلیم. محدث است و ربیعبن روح الحمصی از او روایت کند.

ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ ) ماهان حنفی ، و این کنیت برای ماهان بنابر یکی از دو قول است. و او را حجّاج بکشت. رجوع به ماهان... شود.

ابوسالم. [ اَ ل ِ] ( اِخ ) محمدبن طلحه عدوی. رجوع به محمد... شود.

ابوسالم. [ اَ ل ِ ] ( اِخ ) محمدبن طلحه قرشی نصیبی. رجوع به محمد... شود.

ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) ابراهیم . سیزدهمین ِ ملوک بنومرین بمراکش . او معاصر مورخ و حکیم مشهور ابن خلدون است . و ابن خلدون ریاست کتّاب و سرکاتبی او داشت . پس از مرگ پدر برادر ابوسالم ، ابوعنان بسلطنت رسید و ابوسالم بغرناطه نفی شد، و بعد از مرگ ابوعنان مردم مراکش او را نامزد پادشاهی کرده و از غرناطه به سال 760 هَ . ق . بطلبیدند لکن امیر غرناطه محمدبن ابی الحاج بدین امر رضا نمیداد و وی را از بازگشت بمراکش مانع می آمد، عاقبت به میانجی گری و پایمردی پادشاه قشتاله وی بمراکش شد و ملک موروث را قبضه کرد. پس از دو سال (سال 762) امرا با برادر او تاشفین بیعت کردند واو مغلوب و مقتول گشت .


ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) دهثم بن قران . محدّث است و ابوبکربن عیاش از او روایت کند.


ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) ماهان حنفی ، و این کنیت برای ماهان بنابر یکی از دو قول است . و او را حجّاج بکشت . رجوع به ماهان ... شود.


ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) محمدبن طلحه ٔ قرشی نصیبی . رجوع به محمد... شود.


ابوسالم . [ اَ ل ِ ] (اِخ )عبدالحمیدبن سالم ، مولی عمروبن الولید. محدث است .


ابوسالم . [ اَ ل ِ] (اِخ ) محمدبن طلحه ٔ عدوی . رجوع به محمد... شود.



کلمات دیگر: