کلمه جو
صفحه اصلی

جشر

فرهنگ فارسی

کوهی است در دیار بنی حارث سرزمین بنی عقیل .

لغت نامه دهخدا

جشر. [ ج َ ش َ ] ( ع ص ، اِ ) مرد بی زن. || تره بهاری. || شترانی که شب در چراگاه میمانند و به خانه صاحب برنمی گردند. || مردمی که شب با شتران در چراگاه میمانند و به خانه برنمی گردند. || درشتیی است در آواز. خشونتی است که در سینه عارض شود. ( منتهی الارب ).

جشر. [ ج َ ] ( ع مص ) بیرون آوردن چارپایان برای چرا. به چرا گذاشتن ستور. || دمیدن صبح. ( اقرب الموارد ). || سفرکردن. به سفر رفتن. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). || ماندن شتران در چراگاه به هنگام شب. || ماندن قوم با شتران در چراگاه به هنگام شب. || برجستن اسبان. ( منتهی الارب ). || سرفه گرفتن کسی را. به سرفه دچار شدن. خاریدن گلو و گرفتگی صدا. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ )سنگی که در کناره دریا بپا کنند. ( مهذب الاسماء ).

جشر. [ ج َ ش َ ] ( اِخ ) کوهی است در دیار بنی حارث ، سرزمین بنی عقیل. ( مراصد الاطلاع ).

جشر. [ ج َ ] (ع مص ) بیرون آوردن چارپایان برای چرا. به چرا گذاشتن ستور. || دمیدن صبح . (اقرب الموارد). || سفرکردن . به سفر رفتن . (المنجد) (اقرب الموارد). || ماندن شتران در چراگاه به هنگام شب . || ماندن قوم با شتران در چراگاه به هنگام شب . || برجستن اسبان . (منتهی الارب ). || سرفه گرفتن کسی را. به سرفه دچار شدن . خاریدن گلو و گرفتگی صدا. (از اقرب الموارد). || (اِ)سنگی که در کناره ٔ دریا بپا کنند. (مهذب الاسماء).


جشر. [ ج َ ش َ ] (اِخ ) کوهی است در دیار بنی حارث ، سرزمین بنی عقیل . (مراصد الاطلاع ).


جشر. [ ج َ ش َ ] (ع ص ، اِ) مرد بی زن . || تره ٔ بهاری . || شترانی که شب در چراگاه میمانند و به خانه ٔ صاحب برنمی گردند. || مردمی که شب با شتران در چراگاه میمانند و به خانه برنمی گردند. || درشتیی است در آواز. خشونتی است که در سینه عارض شود. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: