گوشزد
سامعه افروز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( سامعة افروز ) سامعة افروز. [ م ِ ع َ اَ ] ( نف مرکب ) گوشزد. شنیده شده. بگوش خورده : انتشار خبر قتل او در آن ایام که سامعه افروز خاص و عام هر دیار نزدیک و دور شده. ( تاریخ گلستانه ). و حقیقت کوچیدن خود را با افواج سامعةافروز خان بختیاری نمود. ( تاریخ گلستانه ).
سامعة افروز. [ م ِ ع َ اَ ] (نف مرکب ) گوشزد. شنیده شده . بگوش خورده : انتشار خبر قتل او در آن ایام که سامعه افروز خاص و عام هر دیار نزدیک و دور شده . (تاریخ گلستانه ). و حقیقت کوچیدن خود را با افواج سامعةافروز خان بختیاری نمود. (تاریخ گلستانه ).
کلمات دیگر: