دوشيزه , دختر باکره , جديد , باکره , دست نخورده , پاکدامن , عفيف , سنبله
عذراء
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) بنت شاهنشاه بن ایوب و دختر برادر سلطان سلاح الدین ایوبی است و المدرسة العذرائیة از آثار او است به دمشق . وی به سال 593 هَ . ق . بدمشق درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
عذراء. [ ع َ ] ( ع ص ) بکر. ( برهان ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، عَذاری. و عَذاری ̍ و عَذراوات. دوشیزه. ( منتهی الارب ). دختر دست نخورده غیرمدخوله :
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنیاید بیش از این.
مه رخی با مهرعذرائی فرست.
|| ( ص ) آشکارا. ( آنندراج ). مقابل نهان. ( از برهان ). || ( اِ ) نام منتهای غلبه بازی نرد. ( غیاث اللغات ). در اصطلاح نرادان چنان است که آنکه متواتر یازده ندب از حریف ببرد عذرا برد از حریف و یکی به سه آنچه گرو شده بستاند و باز چون حریف دوم یازده ندب به تواتر برد گویند وامق برد، یکی به دو از حریف دوم بستاند. ( از برهان ). || ( اِخ ) لقب حضرت مریم است. ( از اقرب الموارد ). || برج سنبله یا جوزا. ( منتهی الارب ). برج سنبله. ( اقرب الموارد ). و نام برج سنبله است و برج مذکور به صورت دختری است که به دست او خوشه گندم است. || مجازاً، شهر یا قلعه دیر گشودنی و استوار. چنانکه عنصری درباره کرسی حکومت خلف بن احمد حاکم سیستان گوید :
مدینة العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او به فکر.
که سخن نو و تازه و بکر گوید :
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی تست
هندویی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک.
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش.
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنیاید بیش از این.
خاقانی.
چون تویی خاقان ترکستان طبعمه رخی با مهرعذرائی فرست.
خاقانی.
و مسموع است که دختر دوشیزه را از آن جهت عذرا گویند که آرمیدن با او تعذر تمام دارد، یعنی دشوار است. ( از غیاث اللغات ). || بمجاز، معانی بکر : در وصف این حال قصائد غرا و معانی عذرا اختراع و ابداع کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ریگستانی که پاسپر نشده باشد. ( منتهی الارب ). بمجاز محلی که تسخیر کسی نشده و دشمن بر او دست نیافته باشد : بهیچ روزگار هیچ پادشاه را افتراع آن بقعه عذرا و انتزاع آن مملکت غرا میسر نگشته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 211 ). || ( اِ ) چیزی است از آهن که بدان کسی را تعذیب کنند و رنج رسانند جهت اقرار به امری و نحو آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( ص ) مروارید ناسفته. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).|| ( ص ) آشکارا. ( آنندراج ). مقابل نهان. ( از برهان ). || ( اِ ) نام منتهای غلبه بازی نرد. ( غیاث اللغات ). در اصطلاح نرادان چنان است که آنکه متواتر یازده ندب از حریف ببرد عذرا برد از حریف و یکی به سه آنچه گرو شده بستاند و باز چون حریف دوم یازده ندب به تواتر برد گویند وامق برد، یکی به دو از حریف دوم بستاند. ( از برهان ). || ( اِخ ) لقب حضرت مریم است. ( از اقرب الموارد ). || برج سنبله یا جوزا. ( منتهی الارب ). برج سنبله. ( اقرب الموارد ). و نام برج سنبله است و برج مذکور به صورت دختری است که به دست او خوشه گندم است. || مجازاً، شهر یا قلعه دیر گشودنی و استوار. چنانکه عنصری درباره کرسی حکومت خلف بن احمد حاکم سیستان گوید :
مدینة العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او به فکر.
عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 130 ).
- عذرا سخن ؛ بدیع سخن. آنکه سخنان بکر گوید.که سخن نو و تازه و بکر گوید :
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی تست
هندویی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش.
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است به غوطه ٔ دمشق از اقلیم خولان و بدان مناره ای است و حجربن عدی الکندی بدانجا بقتل رسید و قبرش آنجاست . (از معجم البلدان ).
عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه . (برهان ) (آنندراج ). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است ، بیشتر بصورت عذرا بی همزه ٔ آخر. منظومه ٔ «وامق و عذرا» را عنصری در بحرمتقارب سروده بوده است که ابیاتی از آن باقی است :
حجله همان است که عذراش بست
بزم همان است که وامق نشست .
مجنون به لیلی رسید و وامق به عذرا. (جهانگشای ج 2 ص 78).
نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید
اسیر قید محبت نه چون تو عذرائی .
کسی ملامت وامق کند به نادانی
عزیز من که ندیده ست روی عذرا را.
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلفریبی .
|| نام یکی از زنان اسکندر ذوالقرنین نیز عذرا بود.
حجله همان است که عذراش بست
بزم همان است که وامق نشست .
نظامی .
مجنون به لیلی رسید و وامق به عذرا. (جهانگشای ج 2 ص 78).
نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید
اسیر قید محبت نه چون تو عذرائی .
سعدی (بدایع).
کسی ملامت وامق کند به نادانی
عزیز من که ندیده ست روی عذرا را.
سعدی .
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلفریبی .
سعدی .
|| نام یکی از زنان اسکندر ذوالقرنین نیز عذرا بود.
عذراء. [ ع َ ] (ع ص ) بکر. (برهان ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَذاری . و عَذاری ̍ و عَذراوات . دوشیزه . (منتهی الارب ). دختر دست نخورده ٔ غیرمدخوله :
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنیاید بیش از این .
چون تویی خاقان ترکستان طبع
مه رخی با مهرعذرائی فرست .
و مسموع است که دختر دوشیزه را از آن جهت عذرا گویند که آرمیدن با او تعذر تمام دارد، یعنی دشوار است . (از غیاث اللغات ). || بمجاز، معانی بکر : در وصف این حال قصائد غرا و معانی عذرا اختراع و ابداع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ). || ریگستانی که پاسپر نشده باشد. (منتهی الارب ). بمجاز محلی که تسخیر کسی نشده و دشمن بر او دست نیافته باشد : بهیچ روزگار هیچ پادشاه را افتراع آن بقعه ٔ عذرا و انتزاع آن مملکت غرا میسر نگشته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 211). || (اِ) چیزی است از آهن که بدان کسی را تعذیب کنند و رنج رسانند جهت اقرار به امری و نحو آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مروارید ناسفته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
|| (ص ) آشکارا. (آنندراج ). مقابل نهان . (از برهان ). || (اِ) نام منتهای غلبه ٔ بازی نرد. (غیاث اللغات ). در اصطلاح نرادان چنان است که آنکه متواتر یازده ندب از حریف ببرد عذرا برد از حریف و یکی به سه آنچه گرو شده بستاند و باز چون حریف دوم یازده ندب به تواتر برد گویند وامق برد، یکی به دو از حریف دوم بستاند. (از برهان ). || (اِخ ) لقب حضرت مریم است . (از اقرب الموارد). || برج سنبله یا جوزا. (منتهی الارب ). برج سنبله . (اقرب الموارد). و نام برج سنبله است و برج مذکور به صورت دختری است که به دست او خوشه ٔ گندم است . || مجازاً، شهر یا قلعه ٔ دیر گشودنی و استوار. چنانکه عنصری درباره ٔ کرسی حکومت خلف بن احمد حاکم سیستان گوید :
مدینة العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او به فکر.
- عذرا سخن ؛ بدیع سخن . آنکه سخنان بکر گوید.
که سخن نو و تازه و بکر گوید :
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی تست
هندویی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک .
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش .
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنیاید بیش از این .
خاقانی .
چون تویی خاقان ترکستان طبع
مه رخی با مهرعذرائی فرست .
خاقانی .
و مسموع است که دختر دوشیزه را از آن جهت عذرا گویند که آرمیدن با او تعذر تمام دارد، یعنی دشوار است . (از غیاث اللغات ). || بمجاز، معانی بکر : در وصف این حال قصائد غرا و معانی عذرا اختراع و ابداع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ). || ریگستانی که پاسپر نشده باشد. (منتهی الارب ). بمجاز محلی که تسخیر کسی نشده و دشمن بر او دست نیافته باشد : بهیچ روزگار هیچ پادشاه را افتراع آن بقعه ٔ عذرا و انتزاع آن مملکت غرا میسر نگشته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 211). || (اِ) چیزی است از آهن که بدان کسی را تعذیب کنند و رنج رسانند جهت اقرار به امری و نحو آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مروارید ناسفته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
|| (ص ) آشکارا. (آنندراج ). مقابل نهان . (از برهان ). || (اِ) نام منتهای غلبه ٔ بازی نرد. (غیاث اللغات ). در اصطلاح نرادان چنان است که آنکه متواتر یازده ندب از حریف ببرد عذرا برد از حریف و یکی به سه آنچه گرو شده بستاند و باز چون حریف دوم یازده ندب به تواتر برد گویند وامق برد، یکی به دو از حریف دوم بستاند. (از برهان ). || (اِخ ) لقب حضرت مریم است . (از اقرب الموارد). || برج سنبله یا جوزا. (منتهی الارب ). برج سنبله . (اقرب الموارد). و نام برج سنبله است و برج مذکور به صورت دختری است که به دست او خوشه ٔ گندم است . || مجازاً، شهر یا قلعه ٔ دیر گشودنی و استوار. چنانکه عنصری درباره ٔ کرسی حکومت خلف بن احمد حاکم سیستان گوید :
مدینة العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او به فکر.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 130).
- عذرا سخن ؛ بدیع سخن . آنکه سخنان بکر گوید.
که سخن نو و تازه و بکر گوید :
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی تست
هندویی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک .
خاقانی .
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش .
خاقانی .
کلمات دیگر: