کلمه جو
صفحه اصلی

عذراء

عربی به فارسی

دوشيزه , دختر باکره , جديد , باکره , دست نخورده , پاکدامن , عفيف , سنبله


لغت نامه دهخدا

عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) بنت شاهنشاه بن ایوب و دختر برادر سلطان سلاح الدین ایوبی است و المدرسة العذرائیة از آثار او است به دمشق . وی به سال 593 هَ . ق . بدمشق درگذشت . (از اعلام زرکلی ).


عذراء. [ ع َ ] ( ع ص ) بکر. ( برهان ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، عَذاری. و عَذاری ̍ و عَذراوات. دوشیزه. ( منتهی الارب ). دختر دست نخورده غیرمدخوله :
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنیاید بیش از این.
خاقانی.
چون تویی خاقان ترکستان طبع
مه رخی با مهرعذرائی فرست.
خاقانی.
و مسموع است که دختر دوشیزه را از آن جهت عذرا گویند که آرمیدن با او تعذر تمام دارد، یعنی دشوار است. ( از غیاث اللغات ). || بمجاز، معانی بکر : در وصف این حال قصائد غرا و معانی عذرا اختراع و ابداع کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ریگستانی که پاسپر نشده باشد. ( منتهی الارب ). بمجاز محلی که تسخیر کسی نشده و دشمن بر او دست نیافته باشد : بهیچ روزگار هیچ پادشاه را افتراع آن بقعه عذرا و انتزاع آن مملکت غرا میسر نگشته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 211 ). || ( اِ ) چیزی است از آهن که بدان کسی را تعذیب کنند و رنج رسانند جهت اقرار به امری و نحو آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( ص ) مروارید ناسفته. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
|| ( ص ) آشکارا. ( آنندراج ). مقابل نهان. ( از برهان ). || ( اِ ) نام منتهای غلبه بازی نرد. ( غیاث اللغات ). در اصطلاح نرادان چنان است که آنکه متواتر یازده ندب از حریف ببرد عذرا برد از حریف و یکی به سه آنچه گرو شده بستاند و باز چون حریف دوم یازده ندب به تواتر برد گویند وامق برد، یکی به دو از حریف دوم بستاند. ( از برهان ). || ( اِخ ) لقب حضرت مریم است. ( از اقرب الموارد ). || برج سنبله یا جوزا. ( منتهی الارب ). برج سنبله. ( اقرب الموارد ). و نام برج سنبله است و برج مذکور به صورت دختری است که به دست او خوشه گندم است. || مجازاً، شهر یا قلعه دیر گشودنی و استوار. چنانکه عنصری درباره کرسی حکومت خلف بن احمد حاکم سیستان گوید :
مدینة العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او به فکر.
عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 130 ).
- عذرا سخن ؛ بدیع سخن. آنکه سخنان بکر گوید.
که سخن نو و تازه و بکر گوید :
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی تست
هندویی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش.

عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است به غوطه ٔ دمشق از اقلیم خولان و بدان مناره ای است و حجربن عدی الکندی بدانجا بقتل رسید و قبرش آنجاست . (از معجم البلدان ).


عذراء. [ ع َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ وامق که بر او عاشق بود و آن کنیزکی بود بکر ودوشیزه . (برهان ) (آنندراج ). در اشعار و روایات پارسی از او نام بسیار برده شده است ، بیشتر بصورت عذرا بی همزه ٔ آخر. منظومه ٔ «وامق و عذرا» را عنصری در بحرمتقارب سروده بوده است که ابیاتی از آن باقی است :
حجله همان است که عذراش بست
بزم همان است که وامق نشست .

نظامی .


مجنون به لیلی رسید و وامق به عذرا. (جهانگشای ج 2 ص 78).
نه وامقی چو من اندر جهان به دست آید
اسیر قید محبت نه چون تو عذرائی .

سعدی (بدایع).


کسی ملامت وامق کند به نادانی
عزیز من که ندیده ست روی عذرا را.

سعدی .


خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلفریبی .

سعدی .


|| نام یکی از زنان اسکندر ذوالقرنین نیز عذرا بود.

عذراء. [ ع َ ] (ع ص ) بکر. (برهان ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، عَذاری . و عَذاری ̍ و عَذراوات . دوشیزه . (منتهی الارب ). دختر دست نخورده ٔ غیرمدخوله :
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنیاید بیش از این .

خاقانی .


چون تویی خاقان ترکستان طبع
مه رخی با مهرعذرائی فرست .

خاقانی .


و مسموع است که دختر دوشیزه را از آن جهت عذرا گویند که آرمیدن با او تعذر تمام دارد، یعنی دشوار است . (از غیاث اللغات ). || بمجاز، معانی بکر : در وصف این حال قصائد غرا و معانی عذرا اختراع و ابداع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ). || ریگستانی که پاسپر نشده باشد. (منتهی الارب ). بمجاز محلی که تسخیر کسی نشده و دشمن بر او دست نیافته باشد : بهیچ روزگار هیچ پادشاه را افتراع آن بقعه ٔ عذرا و انتزاع آن مملکت غرا میسر نگشته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 211). || (اِ) چیزی است از آهن که بدان کسی را تعذیب کنند و رنج رسانند جهت اقرار به امری و نحو آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (ص ) مروارید ناسفته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
|| (ص ) آشکارا. (آنندراج ). مقابل نهان . (از برهان ). || (اِ) نام منتهای غلبه ٔ بازی نرد. (غیاث اللغات ). در اصطلاح نرادان چنان است که آنکه متواتر یازده ندب از حریف ببرد عذرا برد از حریف و یکی به سه آنچه گرو شده بستاند و باز چون حریف دوم یازده ندب به تواتر برد گویند وامق برد، یکی به دو از حریف دوم بستاند. (از برهان ). || (اِخ ) لقب حضرت مریم است . (از اقرب الموارد). || برج سنبله یا جوزا. (منتهی الارب ). برج سنبله . (اقرب الموارد). و نام برج سنبله است و برج مذکور به صورت دختری است که به دست او خوشه ٔ گندم است . || مجازاً، شهر یا قلعه ٔ دیر گشودنی و استوار. چنانکه عنصری درباره ٔ کرسی حکومت خلف بن احمد حاکم سیستان گوید :
مدینة العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او به فکر.

عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 130).


- عذرا سخن ؛ بدیع سخن . آنکه سخنان بکر گوید.
که سخن نو و تازه و بکر گوید :
خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی تست
هندویی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک .

خاقانی .


هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش .

خاقانی .




کلمات دیگر: