کلمه جو
صفحه اصلی

زجله

لغت نامه دهخدا

( زجلة ) زجلة. [ زُ ل َ ] ( ع اِ ) پوستکی که میان دو چشم است. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). پوستی است که میان دو چشم است. ( ترجمه قاموس ). ابن سکیت در کتاب معانی ، زجله را بدین معنی آورده و این شعر ابووجزة را بگواه آورده است :
کان زجلة صوب صاب من برد
شنت شابیبه من رائح لجب.
( از تاج العروس ).
|| حالت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). حال ، گویند: «انه لحسن الزجله »؛ یعنی او دارای حالی خوش است و نیز گویند «هو علی زجلة واحده »؛ یعنی او هماره بر یک حال است. ج ، زُجَل. ( از متن اللغة ). حالت و گشت هر چیزی است. ( ترجمه قاموس ). حالت است و در محیط، «حال » آمده است. ( از تاج العروس ). || تری از چیزی است. ( ترجمه ٔقاموس ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ). || چیزکیست از تری. ( ترجمه قاموس )( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ). || آواز مردم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از لسان العرب ) ( ترجمه قاموس ). آواز مردم. و بدین معنی با فتح زاء نیز بکار رود. ( ازتاج العروس ). ابن اعرابی این بیت را نقل کرده است :
شدیدة أزِّ الاَّخرین کانها
اذا ابتدَّها العجلان ، زجلة قافل.
شاعر آواز بیرون آمدن شیر را ازپستان آن زن به همهمه طائفه ای از مردم تشبیه کرده است. ( از لسان العرب ). || اثر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اندک از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). گویند: زجلة من ماء او برد؛ یعنی اندکی از آب یا سرما. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). پاره ای از هر چیز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از ترجمه ٔقاموس ). قطعه ای از هر چیز. ج ، زُجَل. ( از تاج العروس ). || جماعت مردم یا عام است. ( منتهی الارب ). جماعت ، خواه از مردم باشد و یا جز آن. ( ناظم الاطباء ). جماعت مردم. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). ج ، زُجَل. ( از صحاح ) ( از تاج العروس ). گروه است یاگروه از مردم. و فتحه داده میشود. ( ترجمه قاموس ).

زجلة. [ زَ ل َ ] ( ع اِ ) آواز مردم. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). || جماعت ، خواه از مردم باشد یا جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). جماعت مردم. ( از متن اللغة ). گروهی مردم. ج ، زجل. ( مهذب الاسماء ). گروه است یا گروهی از مردم. ( ترجمه قاموس ) ( از تاج العروس ).

زجلة. [ زَ ل َ ] (ع اِ) آواز مردم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || جماعت ، خواه از مردم باشد یا جز آن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). جماعت مردم . (از متن اللغة). گروهی مردم . ج ، زجل . (مهذب الاسماء). گروه است یا گروهی از مردم . (ترجمه ٔ قاموس ) (از تاج العروس ).


زجلة. [ زُ ل َ ] (اِخ ) کنیز معاویه و یا کنیز دختر وی عاتکه . وی از محدثان بوده است . (از منتهی الارب ). وی از ام الدرداء روایت دارد. در نسخ قاموس پس از ذکر زجله دختر منظوربن زبان چنین آمده است : «او مولاة معاویه او ابنته ...» . و این بر خلاف صوابست وصواب واو عطف است بجای «او»، که اداة تردید است . و این در تبصیر آمده است . (از تاج العروس ). ابن ابی حاتم رازی آرد: زجله از زنان محدث بوده است . وی از سالم بن عبداﷲ و عمربن عبدالعزیز و عبداﷲبن ابی زکریا و ام درداء روایت دارد. صدقه ، ولیدبن مسلم و خالدبن یزید مری از او روایت دارند. (از الجرح والتعدیل ج 2 ص 624). و مؤلف اعلام النساء آرد: زجله از بانوان صالح و عابد و راویان حدیث بوده است . از سالم بن عبداﷲ ونافع غلام عمر و ام درداء و ابن ابی زکریا و عمربن عبدالعزیز نقل حدیث کند و صدقةبن خالد و کلیب بن عیسی ثقفی و سلیمان بن ابی داود از او روایت دارند. زجله روز و شب در عبادت میکوشید و مجاهدات او معروف است . سعیدبن عبدالعزیز درباره ٔ او گفته است : در شام و عراق افضل از زجله نبود. زجله روزها به ساحل میرفت و جامه های مجاهدان را شستشو میکرد. (از اعلام النساء تألیف عمر رضا کحاله ). مدارک زیر نیز در کتاب مزبور در ذیل ترجمه ٔ زجله یاد شده : صفة الصفوة ابن جوزی ، استدراک تراجم رواة الحدیث ابن نقطه و تاریخ ابن عساکر.


زجلة. [ زُ ل َ ] (اِخ ) نام دختر منظور که زن زبیر است . (منتهی الارب ). دختر منظوربن زبان بن سیار فزاریست . در همه ٔ نسخ ویرا زوجه ٔ زبیر نوشته اند اما صواب آن است که وی زوجه ٔ پسر زبیر بوده است و در عباب و تبصیر بدین موضوع تصریح شده است . (از تاج العروس ).


زجلة. [ زُ ل َ ] (ع اِ) پوستکی که میان دو چشم است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). پوستی است که میان دو چشم است . (ترجمه ٔ قاموس ). ابن سکیت در کتاب معانی ، زجله را بدین معنی آورده و این شعر ابووجزة را بگواه آورده است :
کان زجلة صوب صاب من برد
شنت شابیبه من رائح لجب .

(از تاج العروس ).


|| حالت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حال ، گویند: «انه لحسن الزجله »؛ یعنی او دارای حالی خوش است و نیز گویند «هو علی زجلة واحده »؛ یعنی او هماره بر یک حال است . ج ، زُجَل . (از متن اللغة). حالت و گشت هر چیزی است . (ترجمه ٔ قاموس ). حالت است و در محیط، «حال » آمده است . (از تاج العروس ). || تری از چیزی است . (ترجمه ٔقاموس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). || چیزکیست از تری . (ترجمه ٔ قاموس )(از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). || آواز مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از لسان العرب ) (ترجمه ٔ قاموس ). آواز مردم . و بدین معنی با فتح زاء نیز بکار رود. (ازتاج العروس ). ابن اعرابی این بیت را نقل کرده است :
شدیدة أزِّ الاَّخرین کانها
اذا ابتدَّها العجلان ، زجلة قافل .
شاعر آواز بیرون آمدن شیر را ازپستان آن زن به همهمه ٔ طائفه ای از مردم تشبیه کرده است . (از لسان العرب ). || اثر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اندک از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: زجلة من ماء او برد؛ یعنی اندکی از آب یا سرما. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). پاره ای از هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از ترجمه ٔقاموس ). قطعه ای از هر چیز. ج ، زُجَل . (از تاج العروس ). || جماعت مردم یا عام است . (منتهی الارب ). جماعت ، خواه از مردم باشد و یا جز آن . (ناظم الاطباء). جماعت مردم . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، زُجَل . (از صحاح ) (از تاج العروس ). گروه است یاگروه از مردم . و فتحه داده میشود. (ترجمه ٔ قاموس ).


کلمات دیگر: