کلمه جو
صفحه اصلی

زبونگیری کردن

لغت نامه دهخدا

زبونگیری کردن. [ زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عاجزچزانی کردن. از آزار افتادگان روی گردان نبودن. رجوع به زبونگیر و زبونگیری شود.


کلمات دیگر: