کلمه جو
صفحه اصلی

صراری

لغت نامه دهخدا

صراری .[ ص َ ری ی ] (ع اِ) کشتیبان . (تفلیسی ) (منتهی الارب ). || ج ِ صاری . ج ، صراریون . (منتهی الارب ).


صراری.[ ص َ ری ی ] ( ع اِ ) کشتیبان. ( تفلیسی ) ( منتهی الارب ). || ج ِ صاری. ج ، صراریون. ( منتهی الارب ).

صراری. [ ص َرْ را ری ی ] ( ع ص نسبی ) نسبت است به کفشهای صرارة یعنی صدادار در هنگام راه پیمودن انسان. ( سمعانی ).

صراری.[ ص َرْ را ری ی ] ( اِخ ) ابوبکر محمدبن بکربن فضل. فرزند صاحب ترجمه آتی است. از سعیدبن هاشم بن مرثد و طبقه وی روایت کند. ابوکامل بصری گوید از وی حدیث نوشتم. ابن ماکولا نیز وی را یاد کرده است. ( سمعانی ).

صراری.[ ص َرْ را ری ی ] ( اِخ ) ابوالقاسم بکربن فضل بن موسی غالی صراری. ازمقدام بن داود روایت دارد. ( سمعانی ).

صراری. [ص ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به صِرار موضعی نزدیک مدینة.

صراری. [ ص ِ ] ( اِخ ) محمدبن عبداﷲ. وی از عبداﷲبن عبدالرحمان بن حسین از عطأبن ابی ریاح روایت دارد،و یزیدبن هاد و بکربن مصر از او. و برخی پدر او را ابراهیم آورده اند و ابن ماکولا گوید عبداﷲ درست است و نسب او محمدبن عبداﷲبن حسن بن علی بن ابی طالب صراری باشد. ( سمعانی ص 351 الف ).

صراری . [ ص َرْ را ری ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به کفشهای صرارة یعنی صدادار در هنگام راه پیمودن انسان . (سمعانی ).


صراری . [ ص ِ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ. وی از عبداﷲبن عبدالرحمان بن حسین از عطأبن ابی ریاح روایت دارد،و یزیدبن هاد و بکربن مصر از او. و برخی پدر او را ابراهیم آورده اند و ابن ماکولا گوید عبداﷲ درست است و نسب او محمدبن عبداﷲبن حسن بن علی بن ابی طالب صراری باشد. (سمعانی ص 351 الف ).


صراری . [ص ِ ] (ص نسبی ) منسوب به صِرار موضعی نزدیک مدینة.


صراری .[ ص َرْ را ری ی ] (اِخ ) ابوالقاسم بکربن فضل بن موسی غالی صراری . ازمقدام بن داود روایت دارد. (سمعانی ).


صراری .[ ص َرْ را ری ی ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن بکربن فضل . فرزند صاحب ترجمه ٔ آتی است . از سعیدبن هاشم بن مرثد و طبقه ٔ وی روایت کند. ابوکامل بصری گوید از وی حدیث نوشتم . ابن ماکولا نیز وی را یاد کرده است . (سمعانی ).



کلمات دیگر: