کلمه جو
صفحه اصلی

صرعه

لغت نامه دهخدا

( صرعة ) صرعة. [ ص َ / ص ُ / ص ِ ع َ ] ( ع اِ ) رجوع به صرعه شود.

صرعة. [ ص ُ ع َ ] ( ع ص ) آنکه او را مردم بسیار افکنند. ( منتهی الارب ). کسی که او را مردم بر زمین زنند و بسیار افکنند.

صرعة. [ ص ُ رَ ع َ ] ( ع ص ) آنکه او مردم را بسیار اندازد. ( منتهی الارب ). اعظم رجل فی الخلق لأنه یغلب نفسه عند الغضب و یقهرها و هو اکبر نصر یفوز به المرء اذا تمکن من البلوغ الیه. ( نشوء اللغة العربیة ص 86 ).

صرعة. [ ص َ ع َ ] ( ع اِ ) حالت چیزی. || ( مص ) یکبار افکندن. ( منتهی الارب ).

صرعة. [ ص ِ ع َ ] ( ع مص ) نوعی از افتادن. و منه المثل : سوء الاستمساک خیر من حسن الصرعة و یروی بالفتح بمعنی المرة.
صرعه. [ ] ( اِخ ) ( شهر زنبور ) ( یوشع 15:23 ) ( نحمیا 11:29 ). شهری است در ساحل یهودا که بعد از چندی به دان داده شد ( یوشع 15:33 و 19:41 ) این شهر مسقط الرأس شمشون بود ( سفر داوران 13:2 و 25 و 16:31 ) و از صرعه سبط دان جاسوسان را برای تفتیش زمین فرستادند که موضعی برای سکونت بدست بیاورند ( سفر داوران 18:2 ) و رحبعام آن را محصور ساخت ( دوم تواریخ ایام 11:10 ) و بعضی از کسانی که از اسیری مراجعت کردند در آنجا سکونت ورزیدند ( نحمیا 11:29 ) و الان نیز آباد و مسمی بسوره و بمسافت 13 میل در طرف غربی قدس و 23 میل بجنوب شرقی یافا و 2 میل بشمال بیت شمس برتلی که ارتفاعش از سطح دریا 1150 قدم می باشد، واقع است. ( قاموس کتاب مقدس ).

صرعه . [ ] (اِخ ) (شهر زنبور) (یوشع 15:23) (نحمیا 11:29). شهری است در ساحل یهودا که بعد از چندی به دان داده شد (یوشع 15:33 و 19:41) این شهر مسقط الرأس شمشون بود (سفر داوران 13:2 و 25 و 16:31) و از صرعه سبط دان جاسوسان را برای تفتیش زمین فرستادند که موضعی برای سکونت بدست بیاورند (سفر داوران 18:2) و رحبعام آن را محصور ساخت (دوم تواریخ ایام 11:10) و بعضی از کسانی که از اسیری مراجعت کردند در آنجا سکونت ورزیدند (نحمیا 11:29) و الان نیز آباد و مسمی بسوره و بمسافت 13 میل در طرف غربی قدس و 23 میل بجنوب شرقی یافا و 2 میل بشمال بیت شمس برتلی که ارتفاعش از سطح دریا 1150 قدم می باشد، واقع است . (قاموس کتاب مقدس ).


صرعة. [ ص َ / ص ُ / ص ِ ع َ ] (ع اِ) رجوع به صرعه شود.


صرعة. [ ص َ ع َ ] (ع اِ) حالت چیزی . || (مص ) یکبار افکندن . (منتهی الارب ).


صرعة. [ ص ِ ع َ ] (ع مص ) نوعی از افتادن . و منه المثل : سوء الاستمساک خیر من حسن الصرعة و یروی بالفتح بمعنی المرة.


صرعة. [ ص ُ رَ ع َ ] (ع ص ) آنکه او مردم را بسیار اندازد. (منتهی الارب ). اعظم رجل فی الخلق لأنه یغلب نفسه عند الغضب و یقهرها و هو اکبر نصر یفوز به المرء اذا تمکن من البلوغ الیه . (نشوء اللغة العربیة ص 86).


صرعة. [ ص ُ ع َ ] (ع ص ) آنکه او را مردم بسیار افکنند. (منتهی الارب ). کسی که او را مردم بر زمین زنند و بسیار افکنند.



کلمات دیگر: