کلمه جو
صفحه اصلی

رمازه

لغت نامه دهخدا

( رمازة ) رمازة. [ رَم ْ ما زَ ] ( ع ص ، اِ ) زن بلایه کار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بَغی . ( اقرب الموارد ). قحبه. روسپی. || بن مردم که سوراخ مردم باشد. ( منتهی الارب ). اِست. ( اقرب الموارد ). کون. || پیه است در چشم زانو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گروهی که موج می زند از انبوهی. ( مهذب الاسماء ). لشکر گران و انبوه که گویی اطراف و نواحی می جنبد به حرکت ایشان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

رمازة. [ رَم ْ ما زَ ] (ع ص ، اِ) زن بلایه کار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بَغی ّ. (اقرب الموارد). قحبه . روسپی . || بن مردم که سوراخ مردم باشد. (منتهی الارب ). اِست . (اقرب الموارد). کون . || پیه است در چشم زانو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گروهی که موج می زند از انبوهی . (مهذب الاسماء). لشکر گران و انبوه که گویی اطراف و نواحی می جنبد به حرکت ایشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: