کلمه جو
صفحه اصلی

رماعه

لغت نامه دهخدا

( رماعة ) رماعة. [ رَم ْ ما ع َ ] ( ع اِ ) دبر مردم. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). دبر. ( دهار ). اِست. ( اقرب الموارد ). کون. || طاسک سر و روزنک سر. ( دهار ). آنجای از سر کودک که می جنبد. ( منتهی الارب ). آنجا که می جنبد از یافوخ کودک. ( از اقرب الموارد ). تار سر یعنی موضعی در سر که بطفلی نرم و جهنده باشد. بهندی مالو نامند. ( غیاث اللغات ). تارک سر.

رماعة. [ رَم ْ ما ع َ ] (ع اِ) دبر مردم . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). دبر. (دهار). اِست . (اقرب الموارد). کون . || طاسک سر و روزنک سر. (دهار). آنجای از سر کودک که می جنبد. (منتهی الارب ). آنجا که می جنبد از یافوخ کودک . (از اقرب الموارد). تار سر یعنی موضعی در سر که بطفلی نرم و جهنده باشد. بهندی مالو نامند. (غیاث اللغات ). تارک سر.



کلمات دیگر: