کلمه جو
صفحه اصلی

زیغان

لغت نامه دهخدا

زیغان. [ زَ ی َ ] ( ع مص ) ( از «زی غ » ) میل کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). زَیغ. ( ناظم الاطباء ). || کند شدن بینائی. || میل کردن آفتاب به سوی پستی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به زیغ شود.

زیغان. ( ع اِ ) ج ِزاغ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به زاغ شود.

زیغان. ( اِخ ) دو فرسخ کمتر میانه جنوب و شرق گله دار است. ( فارسنامه ناصری ). رجوع به زیقان شود.

زیغان . (اِخ ) دو فرسخ کمتر میانه ٔ جنوب و شرق گله دار است . (فارسنامه ٔ ناصری ). رجوع به زیقان شود.


زیغان . (ع اِ) ج ِزاغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زاغ شود.


زیغان . [ زَ ی َ ] (ع مص ) (از «زی غ ») میل کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زَیغ. (ناظم الاطباء). || کند شدن بینائی . || میل کردن آفتاب به سوی پستی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به زیغ شود.


دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: