مترادف سرخود : خودسر، خودسرانه، خودمختار، مستقل
سرخود
مترادف سرخود : خودسر، خودسرانه، خودمختار، مستقل
فارسی به انگلیسی
without permission, spontaneously
tearaway
مترادف و متضاد
متکبر، سرخود، امرانه
خیره، خود رو، خیره سر، سرخود
مطلق، مستقل، خود مختار، سرخود، دارای قدرت مطلقه
مستقل، مجاز، روا، اختیاری، عاری، ازاد، حق انتخاب، رایگان، مجانی، رها، مختار، مبرا، غیر مقید، سرخود، میدانی
سوا، سرخود
سرخود، سخاوتمندانه، بطور ازاد یا رایگان
سرخود، خودخواهانه
صفت
خودسر
خودسرانه
خودمختار، مستقل
۱. خودسر
۲. خودسرانه
۳. خودمختار، مستقل
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) خود سر خود مختار . ۲ - از پیش خود بدون نظر دیگران : سر خود این کار را کرد .
لغت نامه دهخدا
سرخود. [ س َ خوَدْ / خُدْ ] ( ص مرکب ) خودسر و خودمختار و مستقل. ( آنندراج ). که ناصحی ندارد یا سخن بزرگتران خویش گوش ندارد. فسارگسسته. رها. آزاد. که به خود گذاشته باشند او را. آنکه شور نکند. آنکه به گفتار بزرگتران کار نکند. مستبد. خودرای. مهمل. خودکامه. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۱. خودسر، خودرٲی.
۲. آزاد و رها.
* سرخود کار کردن: [مجاز] به میل خود و از پیش خود و بدون دستور کار کردن.
۲. آزاد و رها.
* سرخود کار کردن: [مجاز] به میل خود و از پیش خود و بدون دستور کار کردن.
۱. خودسر؛ خودرٲی.
۲. آزاد و رها.
〈 سرخود کار کردن: [مجاز] به میل خود و از پیش خود و بدون دستور کار کردن.
جدول کلمات
یله, رها
پیشنهاد کاربران
ول
ول، خودسر، خودسرانه، خودمختار، مستقل
بی احتیاط_ خود عمل
کلمات دیگر: