( اسم ) فردی از قوم مغول : [ همچنان کاینجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان ... ] ( مثنوی . نیک . ۶۴۹:۳ )
تشنه یا هر آنچه از ریع زمین و یا اجرت آن بدست آید . جمع مغلات .
مغل . [ م َ ] (اِ) به معنی خواب و استراحت باشد. (برهان )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مغلگاه شود.
مغل . [ م َ ] (ع مص ) کسی را بد گفتن نزدیک کسی . (تاج المصادر بیهقی ). مغالة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالة شود.
مغل . [ م َ / م َ غ َ ] (ع اِ) شیر که زن آبستن بچه را دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیری که زن فرزند خودرا دهد در حالی که حامله است . (از اقرب الموارد).
مغل . [ م َ غ َ ] (ع مص ) دردگین گردیدن شکم ستور از خوردن گیاه با خاک . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || شیر دادن زن بچه را با بارداری . || تباه شدن چشم کسی . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ)چرک که در گوشه ٔ چشم گرد آید. (از اقرب الموارد).
مغل . [ م ُ غ َل ل ] (ع ص ، اِ) تشنه . || هر آنچه از ریع زمین و یااجرت آن به دست آید. ج ، مغلات . (از اقرب الموارد).
مغل . [ م ُ غ ِل ل ] (ع ص ) جایی که غله ٔ فراوان حاصل آرد. (ناظم الاطباء). برومند. غله دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا این غایت قریب به صدهزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیه های معظم ومزارع مغل و باغهای پرنعمت ... به مدعیان آن بازفرمود. (المعجم ص 12). || رجل مغل ؛ مرد خائن . (منتهی الارب ). مرد خائن و خیانتکار. (ناظم الاطباء).
مولوی .
سعدی .
سعدی .