کلمه جو
صفحه اصلی

متبری

فرهنگ فارسی

آزاد شده

لغت نامه دهخدا

متبری . [ م ُ ت َ ب َرْ را ] (ع ص ) آزاد شده و خلاص شده و معفو گشته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرا شود.


متبری . [ م ُ ت َ ب َرْ ری ] (ع ص ) بمعنی متعرض . (آنندراج ). متعرض شونده . || آزاد و بی گناه . || واسطه و میانجی . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبری و ماده ٔ بعد شود.


متبری. [ م ُ ت َ ب َرْ ری ] ( ع ص ) بمعنی متعرض. ( آنندراج ). متعرض شونده. || آزاد و بی گناه. || واسطه و میانجی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تبری و ماده بعد شود.

متبری. [ م ُ ت َ ب َرْ را ] ( ع ص ) آزاد شده و خلاص شده و معفو گشته. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تبرا شود.


کلمات دیگر: