کلمه جو
صفحه اصلی

کباء

لغت نامه دهخدا

کباء. [ ک َ] ( ع اِ ) زهاب. ( منتهی الارب ). || شعاع ماه که منتشر گردد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

کباء. [ ک ِ ] ( ع اِ ) چوب بخور. نوعی از چوب بخور.ج ، کبی [ ک ُ با ]. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

کباء. [ ک ُ ] ( ع ص ) بلند وبرآمده. ( منتهی الارب ). مرتفع. ( از اقرب الموارد ).

کباء. [ ک َ] (ع اِ) زهاب . (منتهی الارب ). || شعاع ماه که منتشر گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


کباء. [ ک ِ ] (ع اِ) چوب بخور. نوعی از چوب بخور.ج ، کبی [ ک ُ با ] . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


کباء. [ ک ُ ] (ع ص ) بلند وبرآمده . (منتهی الارب ). مرتفع. (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: