( مصدر ) وادار بگریه کردن بگریه انداخت ابکائ .
گریانیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گریانیدن. [ گ ِرْ دَ ] ( مص ) گریستن کنانیدن. ( ناظم الاطباء ). به گریه آوردن. گریاندن. اِبتِکاء. ( زوزنی ). اِستِبکاء. ( منتهی الارب ). اِبکاء. ( ترجمان القرآن ). رجوع به گریاندن شود.
کلمات دیگر: