آن چه بدان چیزی آلوده گردد یا هر چیز که عضو را بدان بیالایند .
لطوخ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لطوخ. [ ل ُ ] ( ع مص ) لطخ. رجوع به لطخ شود.
لطوخ. [ ل َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان چیزی آلوده گردد. ( منتهی الارب ). ج ، لطوخات. هر چیز که عضو را بدان بیالایند. ( بحرالجواهر ). چیزی را گویند که عضو را بدان بیالایند، واحد اللطوخات. دارو که به چیزی مالند. ( منتخب اللغات ). مرارةالحمار تنفع من داء الثعلب و الدوالی لطوخاً. ( ابن البیطار ).
لطوخ. [ ل َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان چیزی آلوده گردد. ( منتهی الارب ). ج ، لطوخات. هر چیز که عضو را بدان بیالایند. ( بحرالجواهر ). چیزی را گویند که عضو را بدان بیالایند، واحد اللطوخات. دارو که به چیزی مالند. ( منتخب اللغات ). مرارةالحمار تنفع من داء الثعلب و الدوالی لطوخاً. ( ابن البیطار ).
لطوخ . [ ل َ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی آلوده گردد. (منتهی الارب ). ج ، لطوخات . هر چیز که عضو را بدان بیالایند. (بحرالجواهر). چیزی را گویند که عضو را بدان بیالایند، واحد اللطوخات . دارو که به چیزی مالند. (منتخب اللغات ). مرارةالحمار تنفع من داء الثعلب و الدوالی لطوخاً. (ابن البیطار).
لطوخ . [ ل ُ ] (ع مص ) لطخ . رجوع به لطخ شود.
کلمات دیگر: