( مصدر ) کباب پختن : ( حسن میخواهند مستانرا بشمع و گل چه کار ? هر که روشن کرده آتش ما کباب انداختیم ) ( محمد قلی سلیم )
کباب انداختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کباب انداختن. [ ک َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) کباب پختن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). کباب افکندن. قرار دادن گوشت به قطعات کرده بر آتش بقصد برشته و بریان شدن :
حسن می خواهند مستان را به شمع و گل چه کار
هر که روشن کرده آتش ما کباب انداختیم.
بیا به سینه سوزان من کباب انداز.
توان به سینه گرمم کبابها انداخت.
حسن می خواهند مستان را به شمع و گل چه کار
هر که روشن کرده آتش ما کباب انداختیم.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
اگر قبول نداری که بی تو چون داغم بیا به سینه سوزان من کباب انداز.
میرزا صائب ( از آنندراج ).
اگر چه عشق نداردز من فسرده تری توان به سینه گرمم کبابها انداخت.
میرزا صائب ( از بهار عجم ).
کلمات دیگر: