وزنی است معادل شش درهم و نیم
کباس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کباس. [ ک ُ ] ( ع ص ) بزرگ سر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || نره سطبر بزرگ سر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ضخیم. ( دزی ج 2ص 439 ). || مرد سر در زیر جامه فروکشیده ٔخفته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
کباس.[ ک ُ ] ( اِخ ) پسر جفربن ثعلبه است. ( منتهی الارب ).
کباس. [ ] ( اِ ) وزنی است معادل شش درهم و نیم. ( مفاتیح العلوم ).
کباس.[ ک ُ ] ( اِخ ) پسر جفربن ثعلبه است. ( منتهی الارب ).
کباس. [ ] ( اِ ) وزنی است معادل شش درهم و نیم. ( مفاتیح العلوم ).
کباس . [ ] (اِ) وزنی است معادل شش درهم و نیم . (مفاتیح العلوم ).
کباس . [ ک ُ ] (ع ص ) بزرگ سر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || نره ٔ سطبر بزرگ سر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ضخیم . (دزی ج 2ص 439). || مرد سر در زیر جامه فروکشیده ٔخفته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
کباس .[ ک ُ ] (اِخ ) پسر جفربن ثعلبه است . (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: