لکه , تيرگي , منظره مه الود , لک کردن , تيره کردن , محو کردن , نامشخص بنظر امدن , لک , داغ , الودگي , الا يش , ننگ , لکه دار کردن , چرک کردن , زنگ زدن , رنگ شدن , رنگ پس دادن , زنگ زدگي
لطخه
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
( لطخة ) لطخة.[ ل ُ طَ خ َ ] ( ع ص ) گول. ج ، لطخات. ( منتهی الارب ).
لطخة.[ ل ُ طَ خ َ ] (ع ص ) گول . ج ، لطخات . (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: